روزی که کلک تقدیر در پنجهی قضا بود
بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود
زآن پیش تر که نوشد خضر آب زندگانی
ما را خیال لعلت سرمایهی بقا بود
روزی که میگرفتند پیمان ز نسل آدم
عشق از میان ذرات در جستجوی ما بود
ساقی شراب شوقم دیشب زیادتر داد
گر پاره شد ز مستی پیراهنم به جا بود
بر عاصیان هر قوم بگماشت حق بلایی
ما خیل عشق بازان هجرانمان بلا بود
ساقی لباس زهدم صد ره به می فروشست
تا پاک شد ز رنگی کآلودهی ریا بود
گر در محیط حیرت غرقم گناه من چیست؟
در کشتی وجودم عشق تو ناخدا بود
میخواستم که دل را از غم خلاص یابم
داغ جدایی آمد وین آخرالدوا بود