هان ای مغنّی صبح شد برخیز و چنگی ساز کن
ناخن بر اندامش بزن وز خواب، چشمش باز کن
برخاست مرغ صبح خوان برداشت نوبت را فغان
از خواب مستی خیز هان برگ صبوحی ساز کن
ساقی به هنگام صبوح آن جام راحت بخش را
پیش آر از دوران نوح انجام را آغاز کن
هم¬چون مسیحا رخت خود برگُردهِ گردون منه
وین زنگ پرآهنگ را از گردن خر باز کن
شام فراق از پیش شد صبح و صال آمد زپی
برخیز و ساز راز دل با آن بت طناز کن
با خرقهی زهد و ورع زنّار نتوان داشتن
یا سبحه از کف باز نه یا رشته از پا باز کن
تا چند سازی در جهان با خار و خاشاک آشیان
ای مرغ لاهوتی مکان، بر اوج خود پرواز کن