همه روزه بر سر کشور دلم از بتان حشمی رسد
چه رسد به ملک خراب اگر حشمی ز محتشمی رسد؟
شودم جراحت سینه بِه، ز عنایت تو اگر به من
دو سه قطره مُشک تر ای صنم ز ترشح قلمی رسد
ز شراب شوق تو سرخوشم صنما به خاک بریز می
چه تفاوتی کند از نمی که ز شبنمی به یمی رسد؟
به وفا و مهر تو مایلم به جفا وجور تو خوش دلم
که خوش است بر من و مثل من ستمی که از صنمی رسد
به صباح روز قیامت ار فکنند وعدهی وصل او
همه عمر من به دمی رود که قیامتم به دمی رسد
چو رسی به ابر عطای او ز من ای نیسم صبا بگو
که به کشت سوخته خرمنی چه شود گر از تو نَمی رسد