فصیح الزمان شیرازی
31 اردیبهشت 1404

همیشه تنگ دل از روزگار در گله باشد

مرنج از این که دلم از لب تو در گله باشد
کسی که کام ندیده‌ست تنگ حوصله باشد

دهن به شِکوه مکن باز از تو گر گله‌مندم
همیشه تنگ دل از روزگار در گله باشد

درید پرده‌ی دل اشک و دیدگان مؤاخد
خطا ز طفل، چو سر زد دیت به عاقله باشد

هزار جان پی یک بوسه‌ات دهند و تو غافل
که صدهزار زیانت در این معامله باشد

برید لیلی من از چه روی گیسوی خود را
مگر نخواست که مجنون اسیر سلسله باشد؟

به راه کعبه‌ی آن کوی از چه خار مغیلان
خَلَد همیشه به پایی که پر ز آبله باشد؟

شویم خسته دماغ از خیال بُعد مسافت
میان ما و تو مویی اگر که فاصله باشد

به ناز خفته به محمل چه دارد آگهی ای دل
ز خسته‌ای که چو گرد از قفای قافله باشد

ندانم این چه زمانی بُوَد که فضل و هنر را
برِ کریم نه مزد و نه شعر را صله باشد

سخن بگوی که «رضوانیِ» تو را نظر این دم
به لعل توست که حلّ نکات مشکله باشد
 

14
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود