مژده که یارم ز سفر آمده
شاخهی امّید ثمر آمده
طالع فرخنده ز در آمده
زیور پاکیزه گهر آمده
گوهر رخشندهی والای من
باز سرم گرمی دیگر گرفت
بار دگر مرغ دلم پر گرفت
عشق کهن تازگی از سر گرفت
خانهی دل زینت و زیور گرفت
از قدم شاهد یکتای من
زیور من زینت آغوش جان
رشک ملک عبرت حور جنان
دلبر سنگین دل نامهربان
مایهی پیری من نوجوان
یار دل آزار و دل آرای من
دلبر بی مهر و مه بیوفا
خصم وفا، دشمن اهل صفا
بحر ستم قلزم جور و جفا
لعبت فرخنده ی فرّخ لقا
روشنی دیده ی بینای من
زیور تاج سر شهزادگان
سرو خرامندهی آزادگان
دلبر فرخندهی دلدادگان
یار من و یاور افتادگان
شاهد بیهمسر و همتای من
مژده که آن تازه نگار آمده
فصل خزان تازه بهار آمده
خرمن گل پهلوی خار آمده
گل به بر بلبل زار آمده
ناله برآید چو نی از نای من
غارت جان، آفت دل، دزد دین
راهزن زاهد خلوت¬نشین
سنگ دل و صاحب عزم متین
آه خدایا چه کنم بعد از این
وای به حال دل شیدای من
تازه نگارا تو ندیم منی
یاور من یار قدیم منی
حور جنان باغ نعیم منی
لیک به جان نار جحیم منی
میزنی آتش به سراپای من
در دو جهان ملتمس من تویی
میرم اگر دادرس من تویی
مریم عیسی نفس من تویی
از که بنالم که کس من تویی
نیست به غیر از تو تمنّای من...