گر تماشاگاه تو جز کاخ و باغ و گاه نیست
بی دلان را جز به کوی دوست نزهتگاه نیست
دی ز من پرسید کس کز عشق خوشتر زندگی
در زمانه هست؟ گفتم: نیست لا والله نیست
در مزاج ناشکیبان گر فزاینده غم است
در مزاج مردم آزاده جز غمکاه نیست
سینه مالامالِ خون و دم بسانِ گردباد
در گلو گردان و اندر لب مجال آه نیست
بر سماع بلبلان گل جامه میدرّد به شوق
تا نپنداری ز شور بلبلان آگاه نیست
خواستم بوسیدنت دوشینه اندر خوابگاه
باز گفتم بهْ ز زلف تو نهانی راه نیست
چون شدم نزدیک زآن ره روی تو رسوام کرد
قوّت سرپنجه کردن دزد را با ماه نیست
سوی لاله بنگرد از مَی پرستی توبه کن
کاو سیهدل مانده جز از بهر بادافراه نیست
عشوهی این زال رعنا با دلم کاری نکرد
رستمی کو؟ کاو فریبنده چنین دل خواه نیست
نیستی آسودهخاطر تا که از شاخ رطب
دست تو کوتاه و دست آرزو کوتاه نیست
این دهان چاشنی گیرنده وین رنگین سماط
با مگس جز داستان خانه ی جولاه نیست...
چالش فرزین و بیدق جنگ پیل و رخ به هم
جز برای پاس شاه و بهر مات شاه نیست
ساکنان این کهن خرگاه عالی کیستند
هیچ کس آگه ز راز این کهن خرگاه نیست