یکی گل در این نغز گلزار نیست
که چیننده را زآن دو صد خار نیست
منه دل بر آوای نرم جهان
جهان را چو گفتار، کردار نیست
مشو غرّه بر عهد و زنهار وی
که نزدیک وی عهد و زنهار نیست
ز پیکان این بسته زه بر کمان
ندیدم یکی دل که افگار نیست
کدامین زدوده دل از غم کز او
سرانجام بر دلْش زنگار نیست
فرو بند، جنبنده لب از گله
که این بد کُنش را ز کس عار نیست
کسی کاو گله آرد از بدگُهر
هم از بدگُهر کم به مقدار نیست
گهی قیرگون گه چو روشن چراغ
جز این دو جهان را دگر کار نیست
ستوهی فزاید مکرّر همی
چرا دلْت رنجه ز تکرار نیست
دراز است طومار گردون ولیک
نگارش به جز درد و تیمار نیست
قلم زن نزد خامه در آشتی
طرازش به جز جنگ و پیکار نیست
چو دیوانه آشفته تازد همی
مگر بر سرش میر و سالار نیست
چو رخش تهمتن گسسته مهار
چو شبدیز کش بر سر افسار نیست
از این پرده بیرون سراپردهایست
مرا و تو را اندر آن بار نیست
رونده برفت و من ایدر به جای
که راهش دراز است و هموار نیست
در این شهره بازار پرمشتری
متاع مرا کس خریدار نیست