ای کرده گم طریق عقیق و مقام حیّ
در قید حیرتی که ره ذی سَلَم کجاست
چشم از جهنده برق یمانی مکن فراز
تا آیدت پدید که ورد حشم کجاست
باز شهی فتاده ز شه دور در هوا
طبعت دهد خبر که شه با علَم کجاست
جیب گمان بدرّ و حجاب قیاس هم
تا بنگری عیان که سواد خِیَم کجاست...
ور پای رفتنت نکند دست یاریای
باری به سر شتافتنت چون قلم کجاست
پرواز مرغ بام حرم بین و سایهوار
دنبال او بتاز که بینی حرم کجاست
صافیست از زکام، دماغ لطیف عشق
دریابد از شمیم که باغ ارم کجاست
گل چون قدم شمار و شمیمش حدوثوار
پی از حدوث بر، که جمال قدم کجاست
بر تفته آهن است گذرگاه عاشقان
آن جا بقای نقش و نشان قدم کجاست...
برتر ز نیستی و ز هستیست پایهام
ما را مجال بحث وجود و عدم کجاست
بگذر از این همه که ز دل رست بیخ غم
سیلی که برکَنَد ز دلم بیخ غم کجاست
بی داد ماردوش ز اندازه درگذشت
شاه کشنده مار و کشنده نِقَم کجاست
ظلمت فرا گرفت اقالیم شرق را
رخشنده آفتاب که روبَد ظُلَم کجاست
گیتی پر از خسان پرنده ز بادهاست
مردی چو کوه ثابت و راسخ قدم کجاست
دیجور ما ز جور معادی دراز گشت
بانگ خروس و مژدهی اِسپیدهدم کجاست...
هر کِشتهای ز سعی کشاورز نم گرفت
خشک مرا به جز ز سحاب تو نم کجاست
بیشیِ رنج خصم و کمی راحتش طلب
کیف زمانه جز که در این بیش و کم کجاست