در ستایش حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف
من مست جام وحدتم، بنگر چسان یاهو زنم
آفاق زیر پا نهم، پس دم ز «الاّ هو» زنم
با لشکر روحانیان، در کشور خسمانیان
قلب و جناح از هم درم، بر فرق و بر بازو زنم
عنقای قاف عزلتم، از خلق اندر وحشتم
چون بال بگشایم ز هم، بر باز و بر تیهو زنم
ای ساربان، ای ساربان! لختی فرو برکش عنان
بگذار تا از این میان، خرگه به طرف جو زنم...
این راه باشد پرخطر، چون بگذرم اَینَ المَفَرّ
بی هادی و بی راهبر، فریاد لا تُلْقوا زنم
وین رهروان بی محل، هر یک فتاده در وحل
سرگرم «لا تُبْدوا هُبَل»، «مَن لَیسَ إلاّ هُو» زنم
رهبر در این ره منحصر، در پیشوای مقتدر
در راه هستم منتظر، کاو جویم و کوکو زنم
مهدی و هادی نور حق، مرآت حق، منظور حق
با طلعت مستور حق، کوس محبّت جو زنم
سودای عشقش بر سرم، از فرقتش در آذرم
زنجیر از پا بردرم، آن گه کمند از مو زنم
با آفتاب روی او با سنبل گیسوی او
با تیغ آتش خوی او بر چرخ من پهلو زنم
شاها امیری رهبری، دانم رعیت پروری
گر بر فقیرت بنگری، بر نُه فلک اردو زنم