دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
بیا که بی تو شکوفه غریب می ماندزمانه در هوس بوی سیب می ماندبهار بی قدم آسمانی ات ای گلجُدا ز رایحه های نجیب می ماند
روشن از روی تو آفاق جهان میبينمعالم از جاذبهات در هيجان میبينمشورش بلبل و جانبازي پروانه و شمعهمه از عشق تو اي مونس جان مي بينم
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوزنهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوزبهر ویرانی و نابودی بنیان ستمخون جوشان تو چون سیل دمان است هنوز
اینجا کبوتربچه ها را یک کبوترپیچیده در بال و پری آتش گرفتهاز داغ این آلاله های غرقه در خونهر گوشه چشمان تری آتش گرفته
تو راز بزم مستان را چه دانیتو سّر می پرستان را چه دانیتو را با جسم خاکی هست صد کاررموز باطن جان را چه دانی
هر کس که فتد به دام عشقتادراک کند مقام عشقتآن گاه چشد حلاوت عشقکاو راه بَرَد به بام عشقت
همی گویم و گفته ام بارها بود کیش من مهر دلدارهاپرستش به مستی ست در کیش مهربرونند زین جرگه هشیارها
ماییم و رخ يار دل آرام و دگر هیچما راست همين حاصل ايام و دگر هيچای زاهد بيچاره كه داری هوس حور!ای وای تو و آن هوس خام و دگر هيچ
گدایى در این خانه افتخار من استشعار عشق تو عالیترین شعار من استفروغ روى تو اى خضر وادى ظلماتچراغ روشن هر شامگاه تار من است
می دمد صبح نجات امم ان شاءللهمی رسد ماحی ظلم و ستم ان شاءللهطائر علم و عدالت بگشاید پر و بالسپری می شود این شام غم ان شاءلله
ز نان خشک بقچه کمتر میخورد، شایدسهم کبوترهای آقا بیشتر باشدخرج سفر این بار یک انگشتر کهنه ستهرچند ارث مادرش، بیبیگُهر باشد...
رقیه_دوستم_موهای درهم برهمی داردبرای او ندارم هدیه ای جز گیرهٔ مویم...کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟!زنی با مهربانی مینشیند آه... پهلویم...
ای انتشار صبح از آفاق جان توای چشمه سار نور، دلِ آسمانی ات...ای زن! به عصر بردگی ما نهیب زنبا شور عزّت و شرف آرمانی ات
ای از تبار لیله ی قدر اندکی درنگما را ببر به سمت شهودی که داشتیای بانویی که بود مباهات نسل توبا جبرئیل، گفت و شنودی که داشتی
برگشتم از رسالت انجام داده امزخمی ترین پیمبر غمگین جاده امنا باورانه از سفرم خیل خارهاتبریک گفته اند به پای پیاده ام
بعد رکوع رکعت دوم شهید شددر پیش چشم این همه مردم شهید شدجرمش همین که نان جو می خورد سفره اشاین مرد هم به خاطر گندم شهید شد
جز سر کوی تو ای دوست ندارم جاییدَر سرم نیست بجُز خاک دَرت سوداییبَر در میکده و بُتکده و مسجد و دیرسَجده آرم که تو شاید نظری بنمایی
دلم قرار نمیگیرد از فغان بی توسپندوار ز کف دادهام عنان بی تو...گزاره غم دل را مگر کنم چو امینجدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشددر دام مانده باشد، صیاد رفته باشدشادم که از رقیبان دامن کشان گذشتیگو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
پس از حاج قاسم ولی شب به شب من به آن ماه خونین بدن فکر کردم شدم عاقبت غرق نصرمن الله ...به چشمان سیدحسن فکر کردم ...
نشستم صدای تو یادم بیایدکلاغان کلاغان مگر می گذارند ؟!ببین آسمان خالی است از ستارهولی غصه ها در دلم بی شمارند
تمام راه دلم خواست پابرهنه شوم به یاد خاطره های جوانی پدرم برای اینکه بیندازمش درون ضریح سپرده نامه به من خواهر بزرگ ترم
کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی میکندسرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی میکندمرزها سهم زمینند و تو سهم آسمانآسمان شام یا ایران چه فرقی میکند
قدم قدم همه جا آمدم به دنبالتنبوده ام نفسی بی خبر از احوالتجهان نبود برای تو ساحت پروازچه آسمان بلندی است وسعت بالت
همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویندو سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گوینداشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگسپیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند
بتاب ای لاله ی پرپرهوای عالم از عطر تو آکنده ستچقدر این صبحدم زیباستچقدر این جلوه ی خونین برازنده ست
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کندقطره میآمد که خود را بخشی از دریا کندما چه میفهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟آه بگذارید حرّ، این آیه را معنا کند
قلم را شستشو دادم میان اشک و خون امشبزدم دل را به یاد تو به دریای جنون امشبنوشتم: "با دل و جان از خودم دل کنده ام دیگر"نوشتم ابتدا انّا الیه راجعون امشب
از ابرها بپرسید احوال ماه ما راای کاش دیده باشد از دور آه ما رایک ماه با نگاهش شب تا سحر نشستیمرفت و به خون نشانده حالا نگاه ما را
سال جدید زیر همین گنبد کبودآغاز شد حکایتمان با یکی نبودارابههای قاتل و آزادراه مرگتدبیرهای دفن شده در مسیر رود
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریمکربلایی داریم، آب فراتی داریمما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیموز چمن های مجاور نفحاتی داریم
عمودِ خیمه رطب های تازه می ریزداگر اراده کند باز مریمی دیگر
از زرق و برق زندگی آسان گذشتیحتی نمی بینم النگویی به دستتگلهای قالی جان بگیرد تا بگیریدستی به زانویی و جارویی به دستت
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنهی کارزاریملببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم تا سر زند آفتابی، هرگز ندیدیم خوابیاز چشم سرخ شرابی، پیداست شبزنده داریم با سمِّ اسبان تکاندیم از کوهها خستگی راماییم از نسل خورشید، برقلهها تک سواریم
به واژه سخت بگیری که شعر ساده بگوییو با اراده بکوشی که بی اراده بگوییبرای اینکه غزل بوی عارفانه بگیرد نخورده مست کنی از مقام باده بگویی برای کنگره های سراسری بنویسیو از اصول و مبانی خانواده بگویی ستون شعر سیاسی شوی برای جرایدجوابیه به اراجیف تاج زاده بگوییبرای رفتن دیدار نیمه رمضان هماز اول رجب اشعار فوق العاده بگوییچه فایده؟! مگر اینکه برای حضرت زهرابسوزی و غزلی را که اذن داده بگویی
غبار فرش حرم سرمه ی بروجردی ستکه نور علم کجا و کجا سواد شمابه روز واقعه شرمنده ی حرم هائیدعرق نشسته به پیشانی معاد شما
فصلی که بی ملاحظه آغشتهستبا لحن دلبرانهی قرآنتشرح چهل حدیث شهیدان استمنظومهی مدوّن مژگانت