تنها دو بال تا ملکوت خدا شدن
این سهم ماست از تب و تاب رها شدن
در کوچه های رنگ و ریا سایه زیستن
بعد از غروب، مثل عدم بی ریا شدن
گاهی کنار پنجره ی بیدهای مست
با عطر دلپذیر نسیم آشنا شدن
گاهی به روی شاخهی لرزان اضطراب
با ناله های زنجره ای هم صدا شدن
ای بهترین تداوم اندیشه های سبز
انگیزهی تو چیست از این برملا شدن؟
ما را چگونه از افق خویش می بری؟
تا ناکجای از همه هستی رها شدن
پروازِ ناپرندگی ما شنیدنی ست
در ازدحام این همه چون و چرا شدن
از واحه های درد، غریبانه آمدن
نگذشته از مسیر جنون، ردّ پا شدن
تقدیر ما همین نشدن های مبهم است
ای کاش می گذشتی از این مثل ما شدن