دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
مزن به خواب خودت را، صدا صدای اذان استمبین سیاهی شب را، ببین سپیدهدمان استمباد اسیر سکوت و سکون شب شده باشیکه زندگی هیجان و حیات در ضربان است
هیچکس هم پی نخواهد برد عاشق بوده امچیزی از این خاطرات بی نشان معلوم نیست
اگرچه زرد و پریشان و بی بها شده ام دلم خوش است در این صحن نخ نما شده ام منی که چند صباحی ست کنج انباری به یاد شور جوانی غزلسرا شده ام
ماییم خاک، لیک تو را یافتم صعیدماییم سنگ، لینک تو را یافتم صبوریک لحظه در حضور تو بودیم و می کنیمروزی هزار مرتبه آن لحظه را مرور
ای ساقیِ بزمِ ازلی! جام تو زیباست سرمستیِ ما با خُم ایهام تو زیباست گلها همه گُلبوسه گرفتند ز پایت در صحن چمن سروی و اندام تو زیباست
از وضو با خون ِ دل این "گونه" گل انداخته...خنده ی مستانه ی این زخم ها از باده نیستساده از این کوچه ها ، این نام ها رد می شویمرد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست
من نوبر بلندترین شاخه ام، ببینکی میرسد به چیدن من دست این و آن؟با کاجهای توی خیابان غریبه امبا غنچه های باغچه ی خانه، مهربان
به قله ها که رسیدی، رها شدی، آریچگونه شرح دهم اوج ماجرایت را؟به جز صلابت و خدمت نبود در کارتنبود، هر چه گشتیم عکس هایت را
غیر نام تو نمی آید به گوش این روزها ذکر هر دلسوخته آه دمادم می شودچاره ای جز سوختن در روضه هایت نیست آهپشت صبر از ماتم شش ماهه ات خم می شود
آمدیم و ناگهان، راهی سفر شدیمچون تبسم سحر، داغ شعله ور شدیم ردّپا نداشتیم، چون نسیم نیستیاز تمام رفتگان، بی نشانه تر شدیم
ما را چگونه از افق خویش می بری؟تا ناکجای از همه هستی رها شدنپروازِ ناپرندگی ما شنیدنی ستدر ازدحام این همه چون و چرا شدن
ما تازه آمدیم که ایمان بیاوریمایمان بیاوریم به راهی که راه توستما را ببر به سمت افق های دوردستآن جا که صبح پرده نشین نگاه توست
به سمت شط برو، یک مشک شعر ناب بیاوربرو برای غزل های تشنه، آب بیاورچقدر گَرد نشسته ست روی گُرده ی تاریخبرو سکون جهان را به پیچ و تاب بیاور
نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختمتو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روز های قبلکه از سکوت غصه دار حنجرت شناختم
بیا که بی تو شکوفه غریب می ماندزمانه در هوس بوی سیب می ماندبهار بی قدم آسمانی ات ای گلجُدا ز رایحه های نجیب می ماند
روشن از روی تو آفاق جهان میبينمعالم از جاذبهات در هيجان میبينمشورش بلبل و جانبازي پروانه و شمعهمه از عشق تو اي مونس جان مي بينم
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوزنهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوزبهر ویرانی و نابودی بنیان ستمخون جوشان تو چون سیل دمان است هنوز
اینجا کبوتربچه ها را یک کبوترپیچیده در بال و پری آتش گرفتهاز داغ این آلاله های غرقه در خونهر گوشه چشمان تری آتش گرفته
تو راز بزم مستان را چه دانیتو سّر می پرستان را چه دانیتو را با جسم خاکی هست صد کاررموز باطن جان را چه دانی
هر کس که فتد به دام عشقتادراک کند مقام عشقتآن گاه چشد حلاوت عشقکاو راه بَرَد به بام عشقت
همی گویم و گفته ام بارها بود کیش من مهر دلدارهاپرستش به مستی ست در کیش مهربرونند زین جرگه هشیارها
ماییم و رخ يار دل آرام و دگر هیچما راست همين حاصل ايام و دگر هيچای زاهد بيچاره كه داری هوس حور!ای وای تو و آن هوس خام و دگر هيچ
گدایى در این خانه افتخار من استشعار عشق تو عالیترین شعار من استفروغ روى تو اى خضر وادى ظلماتچراغ روشن هر شامگاه تار من است
می دمد صبح نجات امم ان شاءللهمی رسد ماحی ظلم و ستم ان شاءللهطائر علم و عدالت بگشاید پر و بالسپری می شود این شام غم ان شاءلله
ز نان خشک بقچه کمتر میخورد، شایدسهم کبوترهای آقا بیشتر باشدخرج سفر این بار یک انگشتر کهنه ستهرچند ارث مادرش، بیبیگُهر باشد...
رقیه_دوستم_موهای درهم برهمی داردبرای او ندارم هدیه ای جز گیرهٔ مویم...کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟!زنی با مهربانی مینشیند آه... پهلویم...
ای انتشار صبح از آفاق جان توای چشمه سار نور، دلِ آسمانی ات...ای زن! به عصر بردگی ما نهیب زنبا شور عزّت و شرف آرمانی ات
ای از تبار لیله ی قدر اندکی درنگما را ببر به سمت شهودی که داشتیای بانویی که بود مباهات نسل توبا جبرئیل، گفت و شنودی که داشتی
برگشتم از رسالت انجام داده امزخمی ترین پیمبر غمگین جاده امنا باورانه از سفرم خیل خارهاتبریک گفته اند به پای پیاده ام
بعد رکوع رکعت دوم شهید شددر پیش چشم این همه مردم شهید شدجرمش همین که نان جو می خورد سفره اشاین مرد هم به خاطر گندم شهید شد
جز سر کوی تو ای دوست ندارم جاییدَر سرم نیست بجُز خاک دَرت سوداییبَر در میکده و بُتکده و مسجد و دیرسَجده آرم که تو شاید نظری بنمایی
دلم قرار نمیگیرد از فغان بی توسپندوار ز کف دادهام عنان بی تو...گزاره غم دل را مگر کنم چو امینجدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
پس از حاج قاسم ولی شب به شب من به آن ماه خونین بدن فکر کردم شدم عاقبت غرق نصرمن الله ...به چشمان سیدحسن فکر کردم ...
نشستم صدای تو یادم بیایدکلاغان کلاغان مگر می گذارند ؟!ببین آسمان خالی است از ستارهولی غصه ها در دلم بی شمارند
تمام راه دلم خواست پابرهنه شوم به یاد خاطره های جوانی پدرم برای اینکه بیندازمش درون ضریح سپرده نامه به من خواهر بزرگ ترم
کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی میکندسرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی میکندمرزها سهم زمینند و تو سهم آسمانآسمان شام یا ایران چه فرقی میکند
قدم قدم همه جا آمدم به دنبالتنبوده ام نفسی بی خبر از احوالتجهان نبود برای تو ساحت پروازچه آسمان بلندی است وسعت بالت
همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویندو سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گوینداشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگسپیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند
بتاب ای لاله ی پرپرهوای عالم از عطر تو آکنده ستچقدر این صبحدم زیباستچقدر این جلوه ی خونین برازنده ست
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کندقطره میآمد که خود را بخشی از دریا کندما چه میفهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟آه بگذارید حرّ، این آیه را معنا کند
قلم را شستشو دادم میان اشک و خون امشبزدم دل را به یاد تو به دریای جنون امشبنوشتم: "با دل و جان از خودم دل کنده ام دیگر"نوشتم ابتدا انّا الیه راجعون امشب
از ابرها بپرسید احوال ماه ما راای کاش دیده باشد از دور آه ما رایک ماه با نگاهش شب تا سحر نشستیمرفت و به خون نشانده حالا نگاه ما را
سال جدید زیر همین گنبد کبودآغاز شد حکایتمان با یکی نبودارابههای قاتل و آزادراه مرگتدبیرهای دفن شده در مسیر رود
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریمکربلایی داریم، آب فراتی داریمما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیموز چمن های مجاور نفحاتی داریم