غزل
محمدحسین صدری انجدانی (صدرالادبا)

فی مدیحة القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف

بختِ بد تا کجا بُوَد یارم؟
تا به کی در بلا گرفتارم؟

در وبال است اخترم تا چند؟
آه از طالعی که من دارم

محمد مفید شیرازی

ما شیفته‌ی روی تو از روز الستیم

ما شیفته‌ی روی تو از روز الستیم
آشفته چو مویت ز ازل بوده و هستیم

پیش شه حسن تو و بر خاک ره عشق
سر در کف خود هشته، ستادیم و نشستیم

محمد مفید شیرازی

قتل حسین، کرده یزید سیاه بخت

فریاد از فلک که ز امداد و یاری‌اش
قتل حسین، کرده یزید سیاه بخت

بر خاک تیره‌اش ز جفا سرجدا فکند
با آن که بود وارث شاهی و تاج و تخت

محمد مفید شیرازی

بنگر به این کسان که به گور آرمیده‌اند

بنگر به این کسان که به گور آرمیده‌اند
وز مال و جاه و عزّت دنیا رمیده‌اند

بعضی به روضه‌های جنان کرده‌اند جا
وز دوستان خیال محبّت بریده‌اند

محمد مفید شیرازی

نیست مقصودم ز حکمت، حکمت یونانیان

در استقبال از شعر معروف ابوالقاسم فندرسکی

گر حکیمی پیش از این روی سخن آراستی
نوبت تحقیق حکمت این زمان با ماستی

محمد مفید شیرازی

در مدح مولا علی علیه السلام

به امر صانع بی‌چون، که بی‌شبه و نظیرستی
بشارت آمد از گردون، که هنگام غدیرستی

امیرالمؤمنین حیدر، به حکم خالق اکبر
به حق در جای پیغمبر، خلایق را امیرستی

محمد مفید شیرازی

غیر هوایت مرا، نیست هوای دگر

چاره ندارم مگر سوی تو رو آورم
زآن که نباشد مرا، جز تو خدای دگر

درد فراقت گرفت، از دل من صبر و تاب
غیر وصالت مرا، نیست دوای دگر

محمد فانی بروجردی

دل در هوای گیسو و گیسوست دام دل

تا نَکهت تو در ورق گل نهاده‌اند
شوری ز ناله در سر بلبل نهاده‌اند

تا ریختند سیم ذقن را ز سیم ناب
سیماب در بنای تحمل نهاده‌اند

محمدصالح حائری مازندرانی

دو یاحق گو دو عاشق جو دو نرداشکن، دو مردافکن

دو مشکین مو دو مشکین بو دو مشکین رو دو مشکین بر
یکی چون دسته‌ی ریحان، یکی چون بسته‌ی عنبر

دو عنبرسُم، دو عبهردم، دو سوسن خط، دو نسرین کف
یکی اشهب، یکی اخضر، یکی ادهم، یکی اسمر

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

لیله‌ی قدر اولیا نور نهار اصفیا

مدح حضرت فاطمه ی‌ زهرا سلام الله علیها

دختر فکر بِکر من، غنچه‌ی لب چو وا کند
از نمکین کلام خود، حقّ نمک ادا کند

طوطی طبع شوخ من، چون که شکرشکن شود
کام زمانه را پر از، شکّر جان فزا کند

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

جانب اهل طریقت به حقارت منگر

عاکفان حرمت قبله‌ی اهل کرمند
واقف از نکته‌ی سربسته‌ی لوح و قلمند

خاکساران تو ماه فلک ملک حدوث
جان نثاران تو شاه ملکوت قِدَمند

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

دو دیده بر هم و چشم دلی فراهم کن

اگر به شرط مروت وفا توانی کرد 
گذر به صفحه‌ی اهل صفا توانی کرد

به همت ار بروی برتر از نشیمن خاک
به زیر سایه هزاران هما توانی کرد

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

جمال یار را دیدن به چشم یار می‌باید


تجلی کرد یارم تا که گیتی را بیاراید
ولی چون نیک دیدم خویشتن را خواست بنماید

به جز آیینه‌ی رویش نبیند روی نیکویش
که آن زیبنده صورت را جز این معنی نمی‌شاید

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

جان به هوای لب است و راه ندارد


سینه‌ی تنگم مجال آه ندارد
جان به هوای لب است و راه ندارد

گوشه‌ی چشمی به سوی گوشه نشین کن
زآن که جز این گوشه کس پناه ندارد

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

 جدا مشو ز در دوست «مفتقر» هرگز

گهی به کعبه‌ی جانان سفر توانی کرد
 که در منای وفا ترک سر توانی کرد

 به راه عشق توانی که رهسپر گردی
 اگر که سینه‌ی خود را سپر توانی کرد

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند

خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
نصیب دشمن ما را، نصیب ما نکند

من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال
که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

گفت اگر عاشقی بسوز و بساز


دل به زلف تو شد نیامد باز
چه کند خسته بود و راه دراز

چه دل است این دلی که من دارم
هر دمی با غمی بُوَد دمساز

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

جلوه‌ی هو در میان جمع ننماید جمال

باز ناقوس اناالحق برملا باید زدن
کوس وحدت بر سر دارالفنا باید زدن

بر نهاد آخشیجی آستین باید فشاند
بر سرشت اسطقسّی پشت پا باید زدن

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

دلش بر ما نمی‌سوزد سبب چیست؟

نمی‌دانم که اندُه یا طرب چیست
گناه گیتی و آب عنب چیست

فرود توده‌ی غبرا چه دارد؟
فراز گنبد نُه تو قُبَب  چیست

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

گیتی ندیده است و نخواهد دید


باز از فراق آن بت نوشادی
چشم من است دجله‌ی بغدادی

خورشید نیکوان و به روی و موی
روز و شب سپندی و خردادی

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

دل گواه دگر و دیده گواه دگر است

کشور فقر و فنا، عرصه‌ی شاه دگر است
نظم این ملک، به نیرو و سپاه دیگر است

آسمانی‌ست خرابات مغان را ای دل
که در او روشنی اختر و ماه دگر است

حسن فاخری مازندرانی (زاده فاخر)

در منقبت حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم

طلعت خورشید از جمال محمد
حشمت جمشید از جلال محمد

معرفت جمله کائنات بسنجند
هست نمی ‌از یم کمال محمد

فصیح الزمان شیرازی

یک دل و این همه غم؟ بار خدایا مپسند


هست گیسوی تو در دست پریشانی چند
بُوَد این سلسله را، سلسله جنبانی چند

دوش در انجمنی بود سخن زآن سر زلف
جمع بودند در آن حلقه، پریشانی چند

فصیح الزمان شیرازی

همیشه تنگ دل از روزگار در گله باشد

مرنج از این که دلم از لب تو در گله باشد
کسی که کام ندیده‌ست تنگ حوصله باشد

دهن به شِکوه مکن باز از تو گر گله‌مندم
همیشه تنگ دل از روزگار در گله باشد

فصیح الزمان شیرازی

به عالمی نفروشیم تار موی تو را

کسی که گفت به گل نسبتی‌ست روی تو را
فزود قدر گل و کاست آبروی تو را

ز پند من عرقت بر رخ است نی ز رقیب
رقیب، روی تو خواهد، من آبروی تو را

سیدکاظم بلبل

آری تو توانی که کنی مور، سلیمان

ای نام تو سردفتر دیباچه ی دیوان
وی حمد تو شیرازه‌ی مجموعه‌ی عنوان

از نام تو بر چرخ چَمَد عیسی مریم
وز حمد تو بر رود رَوَد موسی عمران

سید عبدالله برهان سبزواری (برهان المحققین)

مناظره زلف و خال

زلف و خالش دوش صحبت داشتندی در برم
زلف گفتا: من به اوجِ حُسن از او بالاترم

من به زلف آهسته گفتم: کای تو دل‌ها را چو دام
خال هم چون دانه و من مرغ بی‌بال و پرم

سید عبدالله برهان سبزواری (برهان المحققین)

ای خوش آن روزی که در کوی تو راهی داشتیم

بی خبر هرگز مپندارم ز درد اشتیاق
زین نمد ما هم به سر روزی کلاهی داشتیم

گرچه با ما بوده د‌ائم بر سر جور و عتاب
لیک فیض عفو او را گاه گاهی داشتیم

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

به شهر عشق نه روز و نه هفته است و نه سالی

به شهر عشق نه روز و نه هفته است و نه سالی
چه در گذشت زمان نیست غیر خواب و خیالی

بیار ساقی از آن می که پیر باده فروشش
نهفته در خم یا شیشه یا سبو دو سه سالی

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

خیال توبه کردم دی ز مستی

خیال توبه کردم دی ز مستی
ولی از توبه نی از می‌پرستی

بیا ساقی بده می تا بشویم
ز لوح خودپرستی نقش هستی

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

ای عهد شکسته و جفا کرده

ای عهد شکسته و جفا کرده
ما را به فراق مبتلا کرده

ای داده به دست مدعی دامان
پیراهن صبر من قبا کرده

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

ای مرغ لاهوتی مکان، بر اوج خود پرواز کن


هان ای مغنّی صبح شد برخیز و چنگی ساز کن
ناخن بر اندامش بزن وز خواب، چشمش باز کن

برخاست مرغ صبح خوان برداشت نوبت را فغان
از خواب مستی خیز هان برگ صبوحی ساز کن

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

به وفا و مهر تو مایلم به جفا وجور تو خوش دلم


همه روزه بر سر کشور دلم از بتان حشمی رسد
چه رسد به ملک خراب اگر حشمی ز محتشمی رسد؟

شودم جراحت سینه بِه، ز عنایت تو اگر به من
دو سه قطره مُشک تر ای صنم ز ترشح قلمی رسد

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد

ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد
پس پرده برگرفت و به ما نیز ناز کرد

تا شاه ما ز کشور ما رخت بست و رفت
خیل بلا به کشور دل ترک تاز کرد

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

ما خیل عشق بازان هجرانمان بلا بود

روزی که کلک تقدیر در پنجه‌ی قضا بود
بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود

زآن پیش تر که نوشد خضر آب زندگانی
ما را خیال لعلت سرمایه‌ی بقا بود

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

فریادرسم شد شب هجران تو فریاد

گر گنج غمت در دل ویرانه نمی‌شد
ویرانه مقام من دیوانه نمی‌شد

شه کاش خراج از ده ویرانه نمی‌خواست
یا ملک دلم کاش که ویرانه نمی‌شد

سید صدرالدین بلاغی نائینی (صدر بلاغی)

به یاد اقبال، شاعر پاکستانی

دوش بر یادت نگارا گریه‌ای مستانه کردم
رخنه در بنیاد عقل مردم فرزانه کردم

تا سحرگه دیده را از خون دل کردم لبالب
هر چه می‌بودم به ساغر جمله در پیمانه کردم

سید اسماعیل بلخی (علامه شهید بلخی)

وضع جهان دگر شده یا صاحب الزمان

ای غایب از نظر شده یا صاحب الزمان!
خورشید منتظَر شده یا صاحب الزمان

ای مهدی ای که از تو جدا هادیان خلق
چون نخل بی ثمر شده یا صاحب الزمان

سید اسماعیل بلخی (علامه شهید بلخی)

ای حامی حقوق بشر انقلاب تو

ای حامی حقوق بشر انقلاب تو
مفتاح هر فتوح بُوَد فتح باب تو

گر فایض الحقوق شود فرد و اجتماع
ثبت است بر جریده‌ی حسن الثواب تو

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

زدودم ز دل نقش هر دفتری

خرد چیره بر آرزو داشتم
جهان را به کم مایه بگذاشتم

منش چون گرایید زی رنگ و بوی
لگام تکاورْش برکاشتم

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

سینه مالامالِ خون و دم بسانِ گردباد


گر تماشاگاه تو جز کاخ و باغ و گاه نیست
بی دلان را جز به کوی دوست نزهتگاه نیست

دی ز من پرسید کس کز عشق خوشتر زندگی 
در زمانه هست؟ گفتم: نیست لا والله نیست

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

متاع مرا کس خریدار نیست 

یکی گل در این نغز گلزار نیست
که چیننده را زآن دو صد خار نیست

منه دل بر آوای نرم جهان
جهان را چو گفتار، کردار نیست

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

در پیش دوست آن چه توانی نیاز کن

ساقی بیا و درگه میخانه باز کن
مطرب تو نیز پرده‌ی مستانه ساز کن

طرز غزل رها کن و حکمت طراز باش 
بشنو ز من حقایق و ترک مجاز کن

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

برتر ز نیستی و ز هستی‌ست پایه‌ام

ای کرده گم طریق عقیق و مقام حیّ 
در قید حیرتی که ره ذی سَلَم  کجاست

چشم از جهنده برق یمانی مکن فراز
تا آیدت پدید که ورد حشم کجاست

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

بکشت غمزه‌ی خونریز تو مرا صد بار

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم
اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار 
قیاس کن که منت از شمار خاک درم

شیخ محمود فرساد اردکانی

به بهجتی ز همه مسلمین درود، درود

این شعر را به مناسبت سرودن شعر «آفرین بر این انقلاب» که حجت الاسلام شیخ محمد حسین بهجتی (شفق) سروده به صورت طنز بیان نموده است

شیخ محمود فرساد اردکانی

هر در که بر فساد شود باز، بسته بِهْ

هر در که بر فساد شود باز، بسته بِهْ
دستی که دست خلق نگیرد، شکسته بِهْ

پایی که در طریق وفا، کند می رود
آن پای پایدار به زنجیر، بسته بِهْ

علی اکبر نوقانی

ای بسته به زنجیر تو دل‌های محبّان 

افسوس که عمری پسِ اغیار دویدیم
از یاد بماندیم و به مقصد نرسیدیم

سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم

علی اکبر نوقانی

جایی که دوست نَبْوَد، آن‌جا صفا ندارد

امروز خانه‌ی دل، نور و ضیا ندارد
جایی که دوست نَبْوَد، آن‌جا صفا ندارد

شهری‌ست پر ز آشوب، کاشانه ای لگدکوب
آن دل که از تغافل، شوق لقا ندارد

علی اکبر نوقانی

در ستایش حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف

من مست جام وحدتم، بنگر چسان یاهو زنم
آفاق زیر پا نهم، پس دم ز «الاّ هو» زنم

با لشکر روحانیان، در کشور خسمانیان
قلب و جناح از هم درم، بر فرق و بر بازو زنم

صفحه 2 از 5ابتدا   قبلی   1  [2]  3  4  5  بعدی   انتها