غزل
ملا احمد نراقی

ای خضر مبارک پی، بنمای به من راهی


تاراج کنی تا کی ای مغ بچه ایمان‌ها؟
کافر تو چه می‌خواهی از جان مسلمان‌ها؟

ای خضر مبارک پی، بنمای به من راهی
سرگشته چنین تا کی مانم به بیابان‌ها؟

محمدزمان جلایر کلاتی خراسانی (ساقی خراسانی)

موج دریای وجودم تهی از خود چو حباب

نه من دل  شده این بادیه تنها رفتم
بهر دل، در پی غارتگر دل‌ها رفتم

ذره سان از افق غیب به اقصای شهود
به هواداری آن مهر دل آرا رفتم

سیدمحمد اشرف الکتّاب (بقای سپاهانی

از صدف تا تو برون آمدی ای درِّ یتیم

بهر آوردن همتای تو ای درِّ یتیم
تا صف حشر بُود مادر ایام عقیم

همه دُرهای گرانمایه سبک سنگ شدند
از صدف تا تو برون آمدی ای درِّ یتیم

رضا طبیب زاده

امید موج فرات از لب ترت دارند

سری به سلسله اصحاب بی سرت دارند
امید موج فرات از لب ترت دارند

تو چشمه ای تو زلالی تو آسمان کبود
کبودها چه شباهت به مادرت دارند

انسیه سادات هاشمی

مردِ جوان دارد وصيت مي‌نويسد

مردِ جوان دارد وصيت مي‌نويسد
مي‌گريد و ذکر مصيبت مي‌نويسد

دنيا براي رحمت او جا ندارد
آه اين غريب از رفع زحمت مي‌نويسد

انسیه سادات هاشمی

با عطش وارد شويد! اينجا زمين علقمه است


شورِ ما را مي‌زند هر تشنه کامي گوش کن!
حلقِ اسماعيل هم با العطش‌ها همصداست

ايها العشاق! آب آورده‌ام غسلي کنيد
شامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدي مناست

انسیه سادات هاشمی

سقراط‌ها قربانيِ حکم حسودانند

فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را
شايد بيندازد عصاي ميهمانش را

مهمان می آید در يد بيضايش آورده ست
درياچه‌اي از نورهاي بي کرانش را

صادق میرزایی پور

حافظ! ولی شناس نبودند کوفیان

حافظ! ولی شناس نبودند کوفیان
سعدی! چرا شدند بنی آدم این چنین؟

«باز این چه شورش است» به دشت غزل وزید
تا بوی محتشم بدهد شعرم این چنین

صادق میرزایی پور

چنان که باید و شاید در انتظار نبودم

برای لحظه ی موعود بی قرار نبودم
چنان که باید و شاید در انتظار نبودم

نه این که فاصله از کهکشان عشق گرفتم
نه این که فاصله؛ اصلاً در این مدار نبودم

سیدحسین موحد بلخی

آن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طف

بر خاک تا فشاندی دستان پرپرت را
روشن‌تر از ستاره خواندیم باورت را

آن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طف
بغض غریب و خشک باغ برادرت را

سیدحسین موحد بلخی

کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟

کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده

از پی کیست؟ که چشمان یتیمش این‌سان
کم فروغ آمده در غربت خود وامانده...

عباس مصباح زاده

تا که مخفی گنج عشقش در دل ویرانه شد

تا که مخفی گنج عشقش در دل ویرانه شد
خاطر مستغنی از فکر خود و بیگانه شد

ساخت ما را بسته‌ی بند خود از یک جلوه دوست
چشم او صیّاد و زلفش دام و خالش دانه شد

جواد محدثی

شاعر کجا به عاریت واژه خو کند؟

شاعر کجا به عاریت واژه خو کند؟
وز آب ریخته، طلب آبرو کند

شعر تُهی ز گوهر احساس، باطل است
هرچند از آبشار «صناعت» وضو کند

جواد محدثی

نروم از در این خانه، به دربار دگر

جذبه ی مهر تو آورد، مرا بار دگر
غیر عشق تو نبوده ست، مرا کار دگر

هر که را نیست به دل شور ولایت برود
بفروشد دل بی مهر، به بازار دگر

سیدحسن مبارز

ای فضه لحظه های مناجات را ببین

ای فضه لحظه های مناجات را ببین
راز و نیاز مادر سادات را ببین

روی زمین هرآینه در خانه ی علی
یک آسمان تجلی آیات را ببین

سیدحسن مبارز

از سرنوشت ما کسی آیا خبر دارد؟

دنیا فراوان داستان خیر و شر دارد
از سرنوشت ما کسی آیا خبر دارد؟

شاید من آن ترسم که صیاد از نبود صید
شاید تو آن بیمی که آهو بیشتر دارد

سیدحسن مبارز

ای عشق، خدا دوری ما را نرساند

ای عشق، خدا دوری ما را نرساند
امروز مرا بی تو به فردا نرساند 

در سیر كمالات تو نادیده ترین است
هركس كه خودش را به تماشا نرساند

سیدحسن مبارز

آن ها که می روند حرم خوش  به حالشان...

آری چه دیدنی ست در آن لحظه حالشان 
آن ها که می خورند از آن می، حلالشان!

وا می شود به شوق حرم سفره های دل
حتی کبوتران زبان بسته بالشان

سیدابوالفضل مبارز

در اینکه حق با توست ‌اما اختلافی ‌نیست

هرچند درک‌ ناقص ‌تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست ‌اما اختلافی ‌نیست

معنای اینکه عده‌ای حق را نمی‌بینند
جز گم‌شدن در یک مسیر انحرافی نیست

سیدابوالفضل مبارز

تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را

تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینه‌کاری را

یک بار دیگر با همان دلواپسی بگذار
بین یتیمان محمد دست یاری را

محمدعلی کعبی

از مرگ می ترسم در این دنیای دور از تو

نام تو می دانیم عالم گیر خواهد شد
از نام ها روزی که دنیا سیر خواهد شد

فردای زیبایی که شاهان خواب می بینند
در دوره ی مستضعفان تعبیر خواهد شد

سیدفضل الله قدسی

دل غریب من از گردش زمانه گرفت

دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت

شبانه بغض گلوگیر من کنار بقیع
شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت

سیدفضل الله قدسی

به دریا وام دادم بازوی آب آور خود را

تقدیم به علمدار کربلا حضرت العباس علیه السلام

چه می شد پیش از آن که کشته بودم باور خود را
چهل منزل به روی نیزه می بردم سر خود را

محمدهادی علی بابایی

انگشترت... انگشترت را در بیاور

پیغام دارد هدهد از خاتم‌ترین مرد:
انگشترت... انگشترت را در بیاور

این شعر عطر یاس کم دارد، همین جا...
در قتلگاهش اسمی از «مادر» بیاور

حسین علاءالدین

طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا

سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی می دهد این سیر عرفانی

طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا
اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ می مانی

محمد عابدینی

جسمش امّا در کلاس درس استصحاب بود

حال و روزش بد نبود امّا کمی بی تاب بود
صبح تا شب خیره بر تصویرِ توی قاب بود

شوقِ مشهد در دلش غوغا به پا می کرد و او
عادتش هر شب زیارت نامه قبل از خواب بود

علی اکبر صلح خواه تهرانی (خوشدل)

که شود کشته ولی زنده بماند شرفش

مرد آزاده حسین‌ است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش

عوض آب زر، از خون سر این جمله نوشت
ای خوش آن کاو نکند بستر راحت، تلفش

محمدعلی صفری (زرافشان)

در دو عالم یک دم از این آستان دورم مکن

یارب از قرب جوار دوستان دورم مکن
ز دیار عاشقان خویش مهجورم مکن

تا دلم از پا نیفتادَه ست دستم را بگیر
زیر پای دشمنان پامال، چون مورم مکن

علی اکبر صادقی رشاد

دیشب دلم تا صبح هوهو کرد

دیشب دلم تا صبح هوهو کرد
صحن تو را باغ پرستو کرد

بر پلک‌ها فانوس اشک آویخت
مشکات جان بر طاق ابرو کرد

علی اکبر صادقی رشاد

اسب مست و دشت مست و جاده مست

اسب مست و دشت مست و جاده مست
هم زره، هم تیـغ، هم کبّـاده مست

سـاد و سـاحل، دجلـه و دریـا خمار،
نخل‌ها چون کوه‌ها، استاده مست

علیرضا پناهیان

اینکه بیمار تو بودم یک عمر...

همـۀ مستیـم از بـوى تو بود
می ام از بادۀ مینـوى تو بود
 
هـر زمـان چشم فــرو می‏بستم
در خیـالـم رخ نیکوى تو بود

ذبیح الله صاحبکار دولت آبادی

بگذار بگریم به هوای وطن امشب

افتاده دلم در هوس سوختن امشب
ای شمع بده نوبت خود را به من امشب

چون صبح شود چاک زنم تا به گریبان
بر تن نشود پیرهنم گر کفن امشب

ذبیح الله صاحبکار دولت آبادی

دل ز تکرار شب و روز گرفته‌ست مرا

در دیاری که هنر خوارتر از خاکِ ره است
بشکن این گوهر با خاک برابر شده را!

ای خوش آنان که چو خفتند ز خاطر بردند
رنج این غمکده‌ی بی در و پیکر شده را

محمدمحسن سعیدی

صبر بفرما که اتفاق بیفتد

ماه که در منزل محاق بیفتد
بین من و چشم تو فراق بیفتد

ماه، ملاقات گاه هر چه نگاه است
ماه، مبادا که در محاق بیفتد

محمد خانمحمدی

مبدأ فیض چشمه ی توحید

انتظار سپیده را مانَد
با دل شب رفاقتی دارد

خوشه خوشه ستاره از چشمش
شب روان را دلالتی دارد

سیدعلی حسینی ایمنی

از این به بعد، پهلوی دنیا شکسته است

من ماندم و شرارۀ فریاد در گلو
با اشک‌های جاری و با بغض بی‌امان

از این به بعد، پهلوی دنیا شکسته است
از این به بعد، دست به پهلوست آسمان

راضیه جبه داری

مبین سیاهی شب را، ببین سپیده‌دمان است

مزن به خواب خودت را، صدا صدای اذان است
مبین سیاهی شب را، ببین سپیده‌دمان است

مباد اسیر سکوت و سکون شب شده باشی
که زندگی هیجان و حیات در ضربان است

انسیه سادات هاشمی

هیچ کس هم پی نخواهد برد عاشق بوده ام...

هیچکس هم پی نخواهد برد عاشق بوده ام
چیزی از این خاطرات بی نشان معلوم نیست

طاهره سادات ملکی

دلم خوش است در این صحن نخ نما شده ام 

اگرچه زرد و پریشان و بی بها شده ام 
دلم خوش است در این صحن نخ نما شده ام 

منی که چند صباحی ست کنج انباری 
به یاد شور جوانی غزلسرا شده ام 

سیدعبدالله حسینی

روح تو در برابر حق دائم الحضور

ماییم خاک، لیک تو را یافتم صعید
ماییم سنگ، لینک تو را یافتم صبور

یک لحظه در حضور تو بودیم و  می کنیم
روزی هزار مرتبه آن لحظه را مرور

سیدبشیر حسینی میانجی

ای ساقیِ بزمِ ازلی! جام تو زیباست 

ای ساقیِ بزمِ ازلی! جام تو زیباست 
سرمستیِ ما با خُم ایهام تو زیباست
 
گلها همه گُلبوسه گرفتند ز پایت 
در صحن چمن سروی و اندام تو زیباست

حسین مؤدب

ما اگر گمگشته ی راهیم عیب از جاده نیست

از وضو با خون ِ دل این "گونه" گل انداخته...
خنده ی مستانه ی این زخم ها از باده نیست

ساده از این کوچه ها ، این نام ها رد می شویم
رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست

عاطفه جوشقانیان

باید برای خاک خود آرش بپرورم

من نوبر بلندترین شاخه ام، ببین
کی می‌رسد به چیدن من دست این و آن؟

با کاج‌های توی خیابان غریبه ام
با غنچه های باغچه ی خانه، مهربان

عاطفه جوشقانیان

سپرده ای به پرنده غم صدایت را

به قله ها که رسیدی، رها شدی، آری
چگونه شرح دهم اوج ماجرایت را؟

به جز صلابت و خدمت نبود در کارت
نبود، هر چه گشتیم عکس هایت را

زهرا نظری

غیر نام تو نمی آید به گوش این روزها 

غیر نام تو نمی آید به گوش این روزها 
ذکر هر دلسوخته آه دمادم می شود

چاره ای جز سوختن در روضه هایت نیست آه
پشت صبر از ماتم شش ماهه ات خم می شود

محسن حسن زاده لیله کوهی

از تمام رفتگان، بی نشانه تر شدیم

آمدیم و ناگهان، راهی سفر شدیم
چون تبسم سحر، داغ شعله ور شدیم
 
ردّپا نداشتیم، چون نسیم نیستی
از تمام رفتگان، بی نشانه تر شدیم

محسن حسن زاده لیله کوهی

پروازِ ناپرندگی ما شنیدنی ست

ما را چگونه از افق خویش می بری؟
تا ناکجای از همه هستی رها شدن

پروازِ ناپرندگی ما شنیدنی ست
در ازدحام این همه چون و چرا شدن

محسن حسن زاده لیله کوهی

ما را ببر به سمت افق های دوردست

ما تازه آمدیم که ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به راهی که راه توست

ما را ببر به سمت افق های دوردست
آن جا که صبح پرده نشین نگاه توست

رضا حاج حسینی

برو برای غزل های تشنه، آب بیاور

به سمت شط برو، یک مشک شعر ناب بیاور
برو برای غزل های تشنه، آب بیاور

چقدر گَرد نشسته ست روی گُرده ی تاریخ
برو سکون جهان را به پیچ و تاب بیاور

رضا حاج حسینی

نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختم

نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
 
تو را نه از صدای دلنشین روز های قبل
که از سکوت غصه دار حنجرت شناختم

صفحه 4 از 5ابتدا   قبلی   1  2  3  [4]  5  بعدی   انتها