پیش او که خواهد برد شرح زاری ما را؟
کآن قرار دل داند بی قراری ما را
ما که از غم عشقش جان ودل ز کف دادیم
بعد از این که خواهد کرد غمگساری ما را؟
چند خواهد آن گل بود همنشین هر خاری
بیش از این نمیشاید خواست خواری ما را
من ز فرقت صیاد ماندهام ز جان ناشاد
ترسم از قفس دانند سوگواری ما را
ساقی نکومنظر یار بوستان محضر
غیر گو بیا بنگر می گساری ما را
ساقیا غم دوران تا خورند هوشیاران
رفع کن به یک ساغر هوشیاری ما را
از کرم عجب نَبْوَد گر گناه ما بخشد
روز حشر اگر بیند شرمساری ما را
«فانی» از غم جانان شاید ار سپارد جان
کآن مراد جان خواهد جانسپاری ما را