الا انّما الحبّ للمرء قاتل
و سمّ زعاف و سهم مقاتل
«قتیل الهوی عندنا» گفت یزدان
فذا خیرُ مقتل و ذی خیرُ قاتل
گر از جامِ وحدت، میِ عشق نوشی
شوی بی خود از خود چو مردانِ کامل
برون آ که گردند از لطف و قهرت
اسافل اعالی، اعالی اسافل
برون آر تیغی که با یک اشارت
جدا سازد از یکدگر حقّ و باطل
نما غرقِ بحرِ کرم، منکرانت
رسان کشتیِ دوستانت به ساحل
سگِ آستانت «بهایی» به دنیا
ندارد محلّ و مقامیّ و منزل
فجُدهُ بدارٍ الی کم یُداوِر
و نِلهُ بحولٍ الی کم یُحاول