ذبیح الله صاحبکار دولت آبادی
28 اردیبهشت 1404

بگذار بگریم به هوای وطن امشب

افتاده دلم در هوس سوختن امشب
ای شمع بده نوبت خود را به من امشب

چون صبح شود چاک زنم تا به گریبان
بر تن نشود پیرهنم گر کفن امشب

غم نیز ز وحشت به دلم پا نگذارد
گر گویم از این کوره ی وحشت، سخن امشب

هر عضو تنم را خبر از عضو دگر نیست
ای وای چه بیگانه ام از خویشتن امشب

تا گرد غریبی ز رخم اشک بشوید
بگذار بگریم به هوای وطن امشب

از دیده مرا خون جگر بس که فرو ریخت
شد دامن من پر ز عقیق یمن امشب

ای شمع تو را درد روان سوز "سهی" نیست
بر گریه ی او خنده ی بی جا نزن امشب

 

13
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود