تا که مخفی گنج عشقش در دل ویرانه شد
خاطر مستغنی از فکر خود و بیگانه شد
ساخت ما را بستهی بند خود از یک جلوه دوست
چشم او صیّاد و زلفش دام و خالش دانه شد
طلعت تابان جامش دیده صدها دیده لیک
بخرد آن بینندهای کز یک نظر دیوانه شد
تا ابد زآن باده ما مستیم و بر پیمان خویش
عقد این عهد از ازل در اولین پیمانه شد
کوچک و خردم، به لطفش شد بزرگیها نصیب
من چه گویم هر چه شد زآن همّت مردانه شد
نرگس مستانهاش کرده مرا مست و خراب
پیش من افسانه دیگر مستی میخانه شد
شمع شد در سوز و بزم افروز تا آخر نفس
از چه رو در عاشقی ضرب المثل پروانه شد
منصب فقرم شعار است و چو اکسیرم عزیز
فخر، این منصب مرا زآن خلعت شاهانه شد
نعره زن «مصباح» چون منصور در بازار عشق
نقد جان اکنون نثار مقدم جانانه شد