دل غریب من از گردش زمانه گرفتبه یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفتشبانه بغض گلوگیر من کنار بقیعشکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت
تقدیم به علمدار کربلا حضرت العباس علیه السلامچه می شد پیش از آن که کشته بودم باور خود راچهل منزل به روی نیزه می بردم سر خود را
پیغام دارد هدهد از خاتمترین مرد:انگشترت... انگشترت را در بیاوراین شعر عطر یاس کم دارد، همین جا...در قتلگاهش اسمی از «مادر» بیاور
خفته بودیم ما سخت سنگینبود رؤیای ما خوب و رنگینخوابها رفت با برق سیلیصورت سرخ ما گشت نیلی
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانیعروجت را گواهی می دهد این سیر عرفانیطلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجااگرچه روی نی همچون غروبی سرخ می مانی
حال و روزش بد نبود امّا کمی بی تاب بودصبح تا شب خیره بر تصویرِ توی قاب بودشوقِ مشهد در دلش غوغا به پا می کرد و اوعادتش هر شب زیارت نامه قبل از خواب بود
مرد آزاده حسین است که بود این هدفشکه شود کشته ولی زنده بماند شرفشعوض آب زر، از خون سر این جمله نوشتای خوش آن کاو نکند بستر راحت، تلفش
یارب از قرب جوار دوستان دورم مکنز دیار عاشقان خویش مهجورم مکنتا دلم از پا نیفتادَه ست دستم را بگیرزیر پای دشمنان پامال، چون مورم مکن
قورباغههای مستسرشار از شادی و خیالروی دو پا نشستهشکسته، شکسته میخواننداین جا بهشت ماستاین جا بهشت برین است
دیشب دلم تا صبح هوهو کردصحن تو را باغ پرستو کردبر پلکها فانوس اشک آویختمشکات جان بر طاق ابرو کرد
اسب مست و دشت مست و جاده مستهم زره، هم تیـغ، هم کبّـاده مستسـاد و سـاحل، دجلـه و دریـا خمار،نخلها چون کوهها، استاده مست
همـۀ مستیـم از بـوى تو بودمی ام از بادۀ مینـوى تو بود هـر زمـان چشم فــرو میبستمدر خیـالـم رخ نیکوى تو بود
افتاده دلم در هوس سوختن امشبای شمع بده نوبت خود را به من امشبچون صبح شود چاک زنم تا به گریبانبر تن نشود پیرهنم گر کفن امشب
در دیاری که هنر خوارتر از خاکِ ره استبشکن این گوهر با خاک برابر شده را!ای خوش آنان که چو خفتند ز خاطر بردندرنج این غمکدهی بی در و پیکر شده را
ماه که در منزل محاق بیفتدبین من و چشم تو فراق بیفتدماه، ملاقات گاه هر چه نگاه استماه، مبادا که در محاق بیفتد
پیرزن رفت سمت درب خروجآسمان حرم کبوتر شدصحن ها و رواق های حرمغرق بغض غریب مادر شدحاجت من پرید از ذهنمگریه اصلا به من نداد امانگفتم ای خواهر امام رئوف!پسرش را دوباره برگردان
روز روشن دیدم و روی توام آمد به یادظلمت شب آمد و موی توام آمد به یادقامت سروی لب جویی بدیدم دلفریبواندر آن دم قدّ دلجوی توام آمد به یاد
آمد به خانهامروز داییبردم برایشیک دانه چایی
مادرم میگوید، روی ماهش زیباستگرچه از او دوریم، او همیشه با ماست
انتظار سپیده را مانَدبا دل شب رفاقتی داردخوشه خوشه ستاره از چشمششب روان را دلالتی دارد
امام خواست به این انقلاب جان بدهدبه حافظان وطن دست پرتوان بدهدامام خواست که ما کربلانشان باشیمعلی اکبر و عباس این زمان باشیم
من ماندم و شرارۀ فریاد در گلوبا اشکهای جاری و با بغض بیاماناز این به بعد، پهلوی دنیا شکسته استاز این به بعد، دست به پهلوست آسمان
مزن به خواب خودت را، صدا صدای اذان استمبین سیاهی شب را، ببین سپیدهدمان استمباد اسیر سکوت و سکون شب شده باشیکه زندگی هیجان و حیات در ضربان است
هیچکس هم پی نخواهد برد عاشق بوده امچیزی از این خاطرات بی نشان معلوم نیست
اگرچه زرد و پریشان و بی بها شده ام دلم خوش است در این صحن نخ نما شده ام منی که چند صباحی ست کنج انباری به یاد شور جوانی غزلسرا شده ام
ماییم خاک، لیک تو را یافتم صعیدماییم سنگ، لینک تو را یافتم صبوریک لحظه در حضور تو بودیم و می کنیمروزی هزار مرتبه آن لحظه را مرور
ای ساقیِ بزمِ ازلی! جام تو زیباست سرمستیِ ما با خُم ایهام تو زیباست گلها همه گُلبوسه گرفتند ز پایت در صحن چمن سروی و اندام تو زیباست
از وضو با خون ِ دل این "گونه" گل انداخته...خنده ی مستانه ی این زخم ها از باده نیستساده از این کوچه ها ، این نام ها رد می شویمرد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست
من نوبر بلندترین شاخه ام، ببینکی میرسد به چیدن من دست این و آن؟با کاجهای توی خیابان غریبه امبا غنچه های باغچه ی خانه، مهربان
به قله ها که رسیدی، رها شدی، آریچگونه شرح دهم اوج ماجرایت را؟به جز صلابت و خدمت نبود در کارتنبود، هر چه گشتیم عکس هایت را
غیر نام تو نمی آید به گوش این روزها ذکر هر دلسوخته آه دمادم می شودچاره ای جز سوختن در روضه هایت نیست آهپشت صبر از ماتم شش ماهه ات خم می شود
آمدیم و ناگهان، راهی سفر شدیمچون تبسم سحر، داغ شعله ور شدیم ردّپا نداشتیم، چون نسیم نیستیاز تمام رفتگان، بی نشانه تر شدیم
ما را چگونه از افق خویش می بری؟تا ناکجای از همه هستی رها شدنپروازِ ناپرندگی ما شنیدنی ستدر ازدحام این همه چون و چرا شدن
ما تازه آمدیم که ایمان بیاوریمایمان بیاوریم به راهی که راه توستما را ببر به سمت افق های دوردستآن جا که صبح پرده نشین نگاه توست
نه تنها من، نه تنها تو، نه تنها آنکه دین داردکه عالم هر چه دارد از امیرالمومنین داردبگو در چنتهی خود هر چه دارد رو کند، امامگر دنیا چه خیری جز علی در آستین دارد؟
به سمت شط برو، یک مشک شعر ناب بیاوربرو برای غزل های تشنه، آب بیاورچقدر گَرد نشسته ست روی گُرده ی تاریخبرو سکون جهان را به پیچ و تاب بیاور
نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختمتو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روز های قبلکه از سکوت غصه دار حنجرت شناختم
بیا که بی تو شکوفه غریب می ماندزمانه در هوس بوی سیب می ماندبهار بی قدم آسمانی ات ای گلجُدا ز رایحه های نجیب می ماند
اجنبی صاحب عزت شد و ما خوار شدیمدیر بیدار شدیمخواب بودیم و به غرقاب گرفتار شدیمدیر بیدار شدیم
روشن از روی تو آفاق جهان میبينمعالم از جاذبهات در هيجان میبينمشورش بلبل و جانبازي پروانه و شمعهمه از عشق تو اي مونس جان مي بينم
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوزنهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوزبهر ویرانی و نابودی بنیان ستمخون جوشان تو چون سیل دمان است هنوز
چون علی کو امیری آزادهکه بُوَد دستگیر افتاده؟چون علی کو کسی که در دل شبافتد از پا ز نالۀ یارب؟
اینجا کبوتربچه ها را یک کبوترپیچیده در بال و پری آتش گرفتهاز داغ این آلاله های غرقه در خونهر گوشه چشمان تری آتش گرفته
تو راز بزم مستان را چه دانیتو سّر می پرستان را چه دانیتو را با جسم خاکی هست صد کاررموز باطن جان را چه دانی
تقویم ها شاداب، وَ لحظههای زندگی آن سان که باید بودو دشتهای عشق،در سایه ی سبز وزش های مجدد بود
هر کس که فتد به دام عشقتادراک کند مقام عشقتآن گاه چشد حلاوت عشقکاو راه بَرَد به بام عشقت
همی گویم و گفته ام بارها بود کیش من مهر دلدارهاپرستش به مستی ست در کیش مهربرونند زین جرگه هشیارها
ماییم و رخ يار دل آرام و دگر هیچما راست همين حاصل ايام و دگر هيچای زاهد بيچاره كه داری هوس حور!ای وای تو و آن هوس خام و دگر هيچ
گدایى در این خانه افتخار من استشعار عشق تو عالیترین شعار من استفروغ روى تو اى خضر وادى ظلماتچراغ روشن هر شامگاه تار من است
می دمد صبح نجات امم ان شاءللهمی رسد ماحی ظلم و ستم ان شاءللهطائر علم و عدالت بگشاید پر و بالسپری می شود این شام غم ان شاءلله