سید عبدالله برهان سبزواری (برهان المحققین)
31 اردیبهشت 1404

مناظره زلف و خال

زلف و خالش دوش صحبت داشتندی در برم
زلف گفتا: من به اوجِ حُسن از او بالاترم

من به زلف آهسته گفتم: کای تو دل‌ها را چو دام
خال هم چون دانه و من مرغ بی‌بال و پرم

زلف گفت: از من پریشان‌تر نباشد خاطری
خال گفت: از آن پریشانیت، جمع خاطرم

زلف گفت: این نکته از من بشنو از توحید ذات
خال گفت: آن نکته من باشم که او را مظهرم

زلف گفت: آب حیات اسکندر از ظلْمات خواست
خال گفتا: خضرم و پیوسته گردِ کوثرم

زلف گفتا: لیلة القدرم برای عاشقان
خال گفت: از مطلع الفجر است اکنون مفخرم

زلف گفت: اندر سیاهی سال‌ها همسر بُدیم
خال گفت: امروز غرق نور روی دلبرم

زلف گفت: ای خال بیرون شو چو شیطان از بهشت
خال گفتا: من چو آدم، خلد را بس زیورم

زلف گوید: آتش عشقش بسی افروختم
خال می‌گوید که: من چون عود در آن مجمرم

زلف گوید: شاه حسنش را سپاهم بی‌شمار
خال می‌گوید که: من فرمانده‌ی این لشکرم

زلف با «برهان» همی گوید وصالش مشکل است
خال می‌گوید که: عشقش گشته اکنون رهبرم 

9
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود