در این دفتر، اشعار علما و بزرگان حوزوی غیر معاصر منتشر شده است
ساقیا پر کن ز وحدت جام ماتا شود عیش جهان بر کام ماآتشین آبی فشان بر زنگ تنتن بسوزد جان بماند بیوطن
بُشرا که روز نیمه ی شعبان شدخوشا که شامِ هجر به پایان شدروزِ حصولِ مقصدِ اقصا شدمقصودِ کن مشاهده در کان شد
ساقیا برخیز و جامی بهر ما از می بیارزآن که سرمای زمستان رفت و آمد نوبهارشد زمین و کوه و صحرا جمله از گل لاله زاربلبلان بر شاخساران جمع و اندر نغمه سارزآسمان بارید باران و هوا شد مشکبار
جگر که زآتش هجر تو گشته است کبابچرا به جام نریزم ز خونِ دل میِ نابخدا کند که نمایی ز لطف پا به رکاب«ز باغ وصل تو یابد ریاض رضوان، آبز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ، تاب»
طلعت خورشید از جمال محمدحشمت جمشید از جلال محمدمعرفت جمله کائنات بسنجندهست نمی از یم کمال محمد
خُرّما طلعتِ جانان، خنکا بختِ سعیدکاندر آمد ز در و داد به من مژده ی عیدگفت بر خلقِ جهان رحمتِ حق گشت مزیدرخت از خانه به میخانه کشد پیر و مریدعیدِ دیرینه ی پارینه ی ما گشت جدیدباده می¬باید یعنی که مهِ شعبان است...
به اختیار زدم دل به زلف یار، گرهبه کار خویش فکندم به اختیار، گرهصبا چگونه گشاید ز زلف یار گره؟که هست هر گره زلف او هزار گره
ولای موسی بن جعفر علیهالسلامدل من یوسف مصر است و من یعقوب کنعانشزبان و چشم و گوش و بینی و اعضاست اخوانشطبیعت شهر مصر و نفس اماره زلیخایشسعادت دشت کنعان و شقاوت خیل گرگانش
ای نام تو سردفتر دیباچه ی دیوانوی حمد تو شیرازهی مجموعهی عنواناز نام تو بر چرخ چَمَد عیسی مریموز حمد تو بر رود رَوَد موسی عمران
بلبلی بر شاخ گل در بوستانشرح میداد از فراق دوستانگفت چیزی تلختر در این جهاناز جدایی نیست نزد آگهان
افسوس که عمری پسِ اغیار دویدیماز یاد بماندیم و به مقصد نرسیدیمسرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیمجز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
امروز خانهی دل، نور و ضیا نداردجایی که دوست نَبْوَد، آنجا صفا نداردشهریست پر ز آشوب، کاشانه ای لگدکوبآن دل که از تغافل، شوق لقا ندارد
من مست جام وحدتم، بنگر چسان یاهو زنمآفاق زیر پا نهم، پس دم ز «الاّ هو» زنمبا لشکر روحانیان، در کشور خسمانیانقلب و جناح از هم درم، بر فرق و بر بازو زنم
دوش رسید این ندا ز غیب به گوشمکز جذباتش نه عقل ماند و نه هوشمچون خم می از شراب شوق به جوشملیک به لب از بیان عشق خموشمآری ناید بیان عشق به گفتار
جبرئیل امین به استحضارذکرش این است در همه اوقاتمحرم بارگاه سبحانینیست الاّ علیّ عمرانی
دُرِ دریای کبریاست علی مظهر حضرت خداست علیآفتاب سپهر کشف و شهودسرّ مکنون إِنّماست علی
ای که از یک جلوه پیدا هر دو عالم کردهایپس دو عالم را نهان در عین آدم کردهایبر سر آدم نهاده «تاج کرَّمنا» ز لطفبر سریر سلطنت او را مکرّم کردهای
ای ماحی سیّئات، ما رابنمای ره نجات، ما رابنمای عیان جمال رویتزآیینهی ممکنات، ما را
ای ذات تو زِادراک خیالات مبرّاوز وهم و خرد فهم کمالات تو اعلیمرآت عدم گشت به رویت چو مقابلیک جلوه نمودی دو جهان گشت هویدا
الا منه دل ای پسر، به دنیی و وفای اوکه بُد قرین وفای او هماره با جفای اوچه خواهی از لقای وی؟ چه می کنی عطای وی؟ز جان و دل ببخش بر عطای او لقای او
یارب این خلد برین یا جنّة المأواستییا مگر آرامگاه بضعهی موساستیفاطمه، اخت الرضا، سلطان دین کز روی قدرخاک درگاهش عبیر طرّهی حوراستی
الهی بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشابه روی ما، دری از رحمت بیمنتها بگشارهی ما را به سوی کعبهی صدق و صفا بنمادری ما را به صوب گلشن فقر و فنا بگشا
یا رسولَ الله، یا مَولَی الوَری یا دَواءَ القَلب مِن داءِ الهَوی یا رسولَ الله، یا غَوثَ الاُمم یا سَحابَ الجودِ، یا بَحرَ الکرَم
میرزای قمی مینویسد: سید محمد که خادم حرم حسینی و مجاور مرقد مطهر آن حضرت بود و به لحاظ معنوی نیز از مقام و منزلت برخوردار، قصیدهای به زبان عربی در سرزنش آب فرات در نهایت فصاحت و بلاغت سروده بود و چون فارسی زبانان از آن بهرهای نمیبردند، شاعر (سید محمد) نزد من اظهار تمایل کرد که شخصی آن را به شعر فارسی با همین وزن و قافیهای که دارد ترجمه کند که قرعهی فال به نام منِ دیوانه زدند و خداوند ان¬شاءالله با کرم ابدیاش با او معامله کند. میرزای قمی این تضمین شعری را در حرم حضرت ابی¬عبدالله الحسین علیه¬السلام انشاد کرده است.
از مولد خاتم النبیّین نه خطّهی خاک، بلکه افلاکزآن گوهرِ پاک بست آیینشاهی که نهاده سر ز حسرت
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی توهرجا که روم پرتو کاشانه تویی تودر میکده و دیر که جانانه تویی تو«مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تومقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه»