ملا محمدرفیع واعظ قزوینی
4 خرداد 1404

هم چو ناخن، شده خم بر در سلطان تا کی؟

هم چو ناخن، شده خم بر در سلطان تا کی؟
در گشاد گرهِ جبهه‌ی دربان تا کی؟

زآب روی و مژه‌ی تر، ز تذلّل پی نان
آب و جاروب ‌کشی بر در دونان تا کی؟

کردن آزار جهانی، ز طمع بهر شکم
خلق را پوست کَنی، بهر یک انبان تا کی؟

خوشه‌سان خانه پر از گندم و جو وز پی نان
بودن ای سست قدم این همه لرزان تا کی؟

با برافروختن و نعره زدن هم چو تنور
ریزد آتش ز دهان تو پی نان تا کی؟

همه‌ی عمر نِهی سربه سر طول اَمل
نفس را این همه سر بر خط فرمان تا کی؟

روز در ذکر زر و سیمی و شب در فکرش!
روز و شب دیدن این خواب پریشان تا کی؟

دردسرهای جهان سربه سر از سامان است
می‌نهی این همه سر بر سر سامان تا کی؟

دامن دل بکش از خار علایق «واعظ»
چشم بر راه تو گل‌های گلستان تا کی؟ 
 

8
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود