میرزا محمدحسن زنوزی خویی (فانی)
30 اردیبهشت 1404

تو در قفس آشفته مرغان همگی رفته 

ای جان حزین، تا کی مانی تو در این تن ها؟
چون شد که شدی تنها، آواره‌ی موطَن‌ها؟ 

ای طائر روحانی، وی مرغ گلستانی
زین گلخن جسمانی رو جانب گلشن‌ها

تو مرغ جنان بودی، در گلشن جان بودی
تو جان جهان بودی، یاد آر ز مسکن‌ها

بودی تو به دوران‌ها، مرغ چمن جان‌ها
زآن گلشن و بستان‌ها افتاده به گلخن‌ها

تو در قفس آشفته مرغان همگی رفته 
زین مزبله بگرفته در قدس نشیمن‌ها

بر عزم سر آن کو برخیز و بزن هوهو
تن تن بزن و برگو این‌جا ز چه‌ای تنها؟

کی تخم امل کارد در مزرعه‌ای دانا
کش برق اجل سوزد یک دم همه خرمن‌ها

زین وادی پرغوغا رو سوی وطن جانا
کآماده بُوَد آن‌جا از بهر تو مأمن‌ها

گفتی برو ای «فانی» وز ما و منی بگذر
آن دم که تو گویی «من» فانی شود این من‌ها

13
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود