میرزا محمدحسن زنوزی خویی (فانی)
30 اردیبهشت 1404

ای خوش آن لحظه که جان در قدمش دربازم

دارد آن لحظه فراغ  از غم عالم، دل ما
که سر کوی خرابات بُوَد منزل ما

بوی حسرت شنود تا ابد ار بوید کس
زآن گیاهی که پس از مرگ دمد از گل ما

ای خوش آن لحظه که جان در قدمش دربازم
که جز آن لحظه نباشد ز جهان حاصل ما

مشکل دل که کند حل که بُوَد محرم دل؟
گر از آن جان جهان حل نشود مشکل ما

خون صد هم¬چو من از ناوک مژگان ریزد
چشم مست تو که آمد ز ازل قاتل ما

مخور ای دل غم دنیا و ز عقبی بگذر 
فیض عامش چو بُوَد در دو جهان شامل ما

گرچه نزدیک تو مقبول نباشد «فانی»
جذبه‌ی عشق تو باشد که شود قابل ما

12
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود