از نقش ریا چهرهی تزویر فروشوی
زین پس ز پی عشق بتی ماهجبین باش
از صومعه بیرون شو در میکده بنشین
یک چند چنان بودی و یک چند چنین باش
مانند صراحی چه شوی تیره به هر دست
هم چون خم می صافدل و گوشهنشین باش
ماند پیاله چه فتادی به میانه
چون شیشه به یک جای بیاسای و متین باش
در پرتو آن میر سخن، پردل و باذل
با دولت اقبال خداداد قرین باش
خوبیش بدان پایه رسیدهست که دیگر
با وی نتوان گفت که با ما بِهْ از این باش
چون یاور من گشت و نگهداری من کرد
یارب تو به هر حالش پیوسته معین باش