مرا پیمانه پر گشتهست و او پیمانه میریزد
به ساغر، ساقی امشب بادهی مستانه میریزد
بیا زاهد به خاک پاک میخانه تیمّم کن
ریا را آبرو اینجا به یک پیمانه میریزد
اگر چل سال در مسجد کشیدم رنج بیحاصل
گناهم اربعین خدمت میخانه میریزد
مرا دل بر سر دست، او کشیده تیغ از ابرو
نمیدانم که میریزد مرا خون یا نمیریزد
به جان گفتم که پیش از مرگ بیرون شو ز تن کآخر
تو غافل، ناگهانی سقف این کاشانه می ریزد
مرا دل، بستهی موییست ای مشّاطه رحمی کن
که از یک تار زلفش صد دل دیوانه میریزد
چه پروا کرده بی پر، ار روی جایی که صد عنقا
به پای شمع آن محفل کم از پروانه میریزد