لب جوی و لب یار و لب جامم هوس است
تا نگویی که از این هر سه کدامم هوس است
جام از باده لبالب چو کنی دور خوش است
سادهای پخته چو شد باده ی جامم هوس است
مرغ دل در طمع دانهی خال تو پرید
گفتم از طرّهی تو گفت که دامم هوس است
تا به کی کوفت توان طبل نهان زیر گلیم
نوبت عشق زدن بر لب و بامم هوس است
آسمان مستی ما دید وَ لِلارضِ نصیب
گفت ته جرعهای از کأس کرامم هوس است
حاجیان رو به حرم، من سوی میخانه رَوَم
باز، ای همسفران بیت حرامم هوس است
حکمت آن است که با دوست سخن ساز کنیم
باقی عمر نه حکمت نه کلامم هوس است
چون مرا هوش و خرد روحگزا غصّه فزاست
مستی متصل و شرب مدامم هوس است