دیشب وصال طلعت جان شد میسّرم
یعنی که نقش روی تو آمد مصوّرم
دارم ز خاک بوس تو با مهر همسری
هر چند در هوای تو از ذرّه کمترم
امشب تویی به خلوت من یا خیال توست؟
کز بخت واژگونهی خود نیست باورمش
غیر از تو دوست من نگزینم به عمر خویش
کز حلقهی تو نیست خلاصی میّسرم
همراه باد چند کنم شرح حال خویش؟
یک دم بیا، که جان به قدوم تو بسپرم