دیشب وصال طلعت جان شد میسّرمیعنی که نقش روی تو آمد مصوّرمدارم ز خاک بوس تو با مهر همسریهر چند در هوای تو از ذرّه کمترم
در این منزلگه دیوان، دلا تا کی تن آسایی؟دمی از خواب غفلت سر برآر، ای گنج شیداییپی مال و زر دنیا، گروهی روز و شب تازاننهشان از آز آسایش، نهشان از حرص بینایی