در این دفتر، اشعار علما و بزرگان حوزوی غیر معاصر منتشر شده است
هزار مدعیام گر ز پیش و پس باشداگر تو یار منی مدعی چه کس باشددر آن مقام که سیمرغ را بسوزد بالکجا مجال پرافشانی مگس باشد
به بند زلف تو دل مبتلای خویشتن استکه مرغ هرزه به دام از هوای خویشتن استدر این چمن گل و خار ار قرین یکدگرندعجب مدار که هر یک به جای خویشتن است
تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد؟زافتاده به کنج قفسی، یاد توان کردآغوش و کنار از تو نداریم توقّعاز نیم نگاهی دل ما، شاد توان کرد
زاهد از باده فروشان بگذر، دین مفروشخرده بینهاست در این حلقه و رندانی چندنه در اختر حرکت بود، نه در قطب سکونگر نبودی به زمین، خاک نشینانی چند
ای به ره جستجوی، نعره زنان دوست دوستگر به حرم ور به دیر، کیست جز او؟ اوست، اوستپرده ندارد جمال، غیر صفات جلالنیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز، پوست
دیشب وصال طلعت جان شد میسّرمیعنی که نقش روی تو آمد مصوّرمدارم ز خاک بوس تو با مهر همسریهر چند در هوای تو از ذرّه کمترم
بدین دردم طبیبی مبتلا کردکه درد هر دو عالم را دوا کردخوشا حال کسی کاندر ره عشقسری در باخت یا جانی فدا کرد
تاراج کنی تا کی ای مغ بچه ایمانها؟کافر تو چه میخواهی از جان مسلمانها؟ای خضر مبارک پی، بنمای به من راهیسرگشته چنین تا کی مانم به بیابانها؟
نه من دل شده این بادیه تنها رفتمبهر دل، در پی غارتگر دلها رفتمذره سان از افق غیب به اقصای شهودبه هواداری آن مهر دل آرا رفتم
بهر آوردن همتای تو ای درِّ یتیمتا صف حشر بُود مادر ایام عقیمهمه دُرهای گرانمایه سبک سنگ شدنداز صدف تا تو برون آمدی ای درِّ یتیم
ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشددر دام مانده باشد، صیاد رفته باشدشادم که از رقیبان دامن کشان گذشتیگو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد