بهر آوردن همتای تو ای درِّ یتیم
تا صف حشر بُود مادر ایام عقیم
همه دُرهای گرانمایه سبک سنگ شدند
از صدف تا تو برون آمدی ای درِّ یتیم
سیم اندامی و گل پیرهن و در بر تو
بادپیمای گل و خاک نشین باشد سیم
تا به هر سوی پراکنده کند نافهی مشک
گیرد از زلف تو سرمایه سحرگاه، نسیم
تاب در پشت من افتاد از آن زلف به¬تاب
رنج در جسم من آمیخت از آن چشم سقیم
آن چه اندر سر او، ناز و عتاب است و غرور
وآن چه اندر کف من، عجز و نیاز و تسلیم
گرد آفاق چو پرگار بگشتیم و شدیم
عاقبت در سر کوی تو به یک نقطه مقیم
برگزید از دو جهان عشق نکویان دل من
عاقبت راه به مقصود برد ذوق سلیم...
هست در زیر علَم، علم وِرا هفت اختر
هست در زیر قلم، خطِّ وِرا هفت اقلیم
داد تا کلک «بقا» مدح وِرا سلک نظام
شد پراکنده در آفاق، گهرهای نظیم