سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)
سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)
سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)
به شهر عشق نه روز و نه هفته است و نه سالی
چه در گذشت زمان نیست غیر خواب و خیالی
بیار ساقی از آن می که پیر باده فروشش
نهفته در خم یا شیشه یا سبو دو سه سالی
سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)
خیال توبه کردم دی ز مستی
ولی از توبه نی از میپرستی
بیا ساقی بده می تا بشویم
ز لوح خودپرستی نقش هستی
سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)
ای عهد شکسته و جفا کرده
ما را به فراق مبتلا کرده
ای داده به دست مدعی دامان
پیراهن صبر من قبا کرده
سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)
هان ای مغنّی صبح شد برخیز و چنگی ساز کن
ناخن بر اندامش بزن وز خواب، چشمش باز کن
برخاست مرغ صبح خوان برداشت نوبت را فغان
از خواب مستی خیز هان برگ صبوحی ساز کن
سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)
همه روزه بر سر کشور دلم از بتان حشمی رسد
چه رسد به ملک خراب اگر حشمی ز محتشمی رسد؟
شودم جراحت سینه بِه، ز عنایت تو اگر به من
دو سه قطره مُشک تر ای صنم ز ترشح قلمی رسد
سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)
ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد
پس پرده برگرفت و به ما نیز ناز کرد
تا شاه ما ز کشور ما رخت بست و رفت
خیل بلا به کشور دل ترک تاز کرد
سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)
روزی که کلک تقدیر در پنجهی قضا بود
بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود
زآن پیش تر که نوشد خضر آب زندگانی
ما را خیال لعلت سرمایهی بقا بود
سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)
گر گنج غمت در دل ویرانه نمیشد
ویرانه مقام من دیوانه نمیشد
شه کاش خراج از ده ویرانه نمیخواست
یا ملک دلم کاش که ویرانه نمیشد