میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

آنجا که عقاب پر بریزد از پشِه ی لاغری چه خیزد/ ترکیب بند علوی

ای گلرخ دلفریب خود کام
وی دلبر دلکش دل آرام

شد وقت که باز دور ایام
گامی بزند موافق کام

برخیز تو نیز آسمان وار
یکروز بکام ما بزن گام

بستان و بده بگو سرودی
برخیز و برو بیا بزن جام

چون خرمن گل به عشوه بنشین
چون سرو روان به جلوه بخرام

از شام به عیش کوش تا صبح
وز صبح به طیش باش تا شام

امروز بگو مگر چه روز است
تا گویمت این سخن به اکرام

موجود شد از برای امروز
آغاز وجود تا به انجام

امروز ز روی نص قرآن
بگرفت کمال دین اسلام

امروز به امر حضرت حق
شد نعمت حق به خلق اتمام

امروز وجود پرده بر داشت
رخساره خویش جلوه گر داشت


امروز که روز دار و گیر است
می ده که پیاله دلپذیر است

چون جام دهی به ما جوانان
اول به فلک بده که پیر است

از جام و سبو گذشت کارم
وقت خم و نوبت غدیر است

برد از نگهی دل همه خلق
آهوی تو سخت شیرگیر است

در عشوه آن دو آهوی چشم
گر شیر فلک بود، اسیر است

در چنبر آن دو هندوی زلف
خورشید سپهر دستگیر است

می نوش که چرخ پیر امروز
از ساغر خور پیاله گیر است

امروز به امر حضرت حق
بر خلق جهان علی امیر است

امروز به خلق گردد اظهار
آن سر نهان که در ضمیر است

آن پادشه ممالک جود
در ملک وجود بر سریر است

چندانکه به مدح او سرودیم
یک نکته ز صد نگفته بودیم


در دیده زباده خواب داری
بر چهره ز طره تاب داری

چون زلف پریش خویش بر خویش
پیچیده و اضطراب داری

در سر هوس قتال داری
در کف قدح شراب داری

با غم زدگان جدال داری
با دل شدگان عتاب داری

از عیش مگر نخفته ای دوش
کامروز به دیده خواب داری

دوشینه چه خورده ای که امروز
چشمان خوش خراب داری

حرفی ز لبت سوال کردم
از چشم دو صد جواب داری

بر نقطه ی خال از خط زلف
صد دائره مشگ ناب داری

چرخی که گهی شب و گهی روز
گه ماه و گه آفتاب داری

از زلف پریش و خط مشکین
صد دفتر و صد کتاب داری

ای ترک ختا مگر تو امروز
آهنگ ره صواب داری

یک بوسه ز وام ما ادا کن
اکنون که که سر ثواب داری

تا کی ندهی زکاه این حسن
کافزون ز حد نصاب داری

مرغ دل ما نمود بسمل
گویا هوس کباب داری

امروز پیاله بی حساب آر
اندیشه گر از حساب داری

عالم همه هر چه بود و هستند
امروز به یک پیاله مستند

وقت است که باز جام گیریم
از لعل لب تو کام گیریم

آهوی رمیده دو چشمت
رام ار نشود، به دام گیریم

یک بوسه حلال وار از آن لب
گر می ندهی، حرام گیریم

چشم تو به عشوه خون ماریخت
از لعل تو انتقام گیریم

از گیسوی تو کمند سازیم
از ابروی تو حسام گیریم

از صف زده خیل مژّگانت
فوجی سپه نظام گیریم

یک رویه به دین سلیح و لشگر
ملک دو جهان به کام گیریم

امروز که عیش قدسیان است
ما نیز قدح مدام گیریم

خورشید می و هلال ساغر
از دست مه تمام گیریم

یک ره به حرم یکی به دیر است
ما زین دو بگو کدام گیریم

زهاد قدح ز حور و غلمان
ما از کف تو غلام گیریم

دستار کنیم رهن و جامی
از باده کشان به وام گیریم

هم باده علی الرئوس نوشیم
هم بوسه علی الدوام گیریم

جبریل صفت بیا در این بزم
ساغر بدهیم و جام گیریم

این نغمه به روز و شب سرائیم
وین زمزمه صبح و شام گیریم

از خلق جهان علی غرض بود
او جوهر و ماسوا عرض بود

بودند علی و ذات احمد
یک نور به بارگاه سرمد

چون عهد وجود گشت معهود
چون مهد شهود شد ممهد

آئینه شکافت از تجلی
یک جلوه بتافت در دو مشهد

یک شمع فروخت در دو روزن
یک روح شد از دو تن مجسد

عین هم و غیر هم چه حرفی
کش خوانی مدغم و مشدد

این نکته نه من ز خود سرایم
کش خوانده خدای نفس احمد

ای کائینه تحیرافزا
وی آئینه جمال سر مد

اسلام به نام تو است بر پا
ایمان به حسام تو مشید

ای وصف رخ تو بی تناهی
وی مدح لبت فزونتر از حد

تا روز ازل اگر به تکرار
تضعیف کنم حروف ابجد

از مدح تو یک ز صد نگویم
کاوصاف تو را نمی توان عد

هرگز نکند خدا قبولش
آن را که تو از نظر کنی رد

مهر تو اگر نبود در خلد
هرگز نشدی کسی مخلد

قهر تو اگر نبود در نار
هرگز نشدی کسی موبد

زاهد همه ساله مست نامت
عارف همه روزه مست جامت

ای اسم تو اصل هر مسما
وی جسم تو جان جمله اشیا

وصف تو فزون ز حد امکان
مدح تو برون ز حد احصا

در مدح تو سوره ای ست یس
در وصف تو آیتی ست طه

مداح نبی مدیح قرآن
گوینده جناب حق تعالی

گیتی همه قالب و تواش روح
عالم همه صورت و تو معنا

در کاخ دوئی تو بودی اول
این است بیان نقطه ی با

از خصم تو گفت حق به قرآن
چندین به کنایه لات و عزی

یک جلوه ز چهره ی تو تابید
در بزمگه دنا تدلا

آن خال نهفته زیر گیسو
چون ماه گرفته لیل یلدا

از مهر رخش گرفت پرتو
وز عکس لبش فزود لالا

تابید به ممکنات نورش
گردید عیان ذوات اشیا

از نقطه حروف یافت ترکیب
وز حرف خطوط شد هویدا

زین نقطه که بود قطب ایجاد
هرچ از کم و بیش گشت پیدا

زین بیش سخن نم یتوان گفت
این است کمال عقل دانا

زین تعمیه عقل حیرت افزود
تا لعل تو حل کند معما

چون پای خرد به گل فرو رفت
وز سر بگذشت آب دریا

این سر نهان نگفته خوشتر
وین راز درون نگفته اولی

جبریل بریخت پر در این کوی
گنجشگ کجا و صید عنقا

جائی که بسوخت بال جبریل
ما را دل و جان بسوزد آنجا

آنجا که عقاب پر بریزد
از پشه ی لاغری چه خیزد


روی تو که قبله صلوه است
مجموعه عالم صفات است

عنوان تجلی ظهور است
دیوان کمال حسن ذات است

افزون ز مدارج عقول است
بیرون ز جهات ممکنات است

سر دفتر مصحف وجود است
سر لوح کتاب کائنات است

جز مدح تو هر که هر چه گوید
دانسته یقین که ترهات است

ابروی تو قبله ی نماز است
گیسوی تو عروه ی نجات است

لعل لب تو که خود معما ست
حلال جمیع مشکلات است

زلف کج تو که خود پریشان
بی شائبه جامع الشتات است

بر لعل لبت مگر خط سبز
خضر از پی چشمه ی حیات است

عهدی ز الست با تو بستیم
آن عهد همیشه با ثبات است

نوشد زلب تو کوثر آن کس
کز خط تو در کفش برات است

از چشمه ی قند می خورد آب
آن سبزه که نام او نبات است

وصف رخ تو نگفته خوشتر
این راز نهان نهفته خوشتر


آن پرده که پرده دار حق بود
بیرون ز جهات ما خلَق بود

آن تکته که در کتاب ایجاد
دیباچه ی صفحه و ورق بود

در مکتب عشق و درس توحید
اطفال وجود را سبق بود

آن شاهد لاله رخ که در بزم
بر چهره اش از حیا عرق بود

آن چهره که در حجاب گیسو
پوشیده چو نور در عشَق بود

آن شمع که در زجاجه نور
پیدا چو صباح در شفق بود

امروز فکند زلف و گیسو
از چهره ی مهروش به یکسو

ای شاهد بزم بی زوالی
وی مهر سپهر لایزالی

آئینه ی مهر روی توحید
تمثال جهان بی مثالی

ای شوخ حریف بی محابا
وی ماه ظریف لا ابالی

بردی دل پیر سالخورده
ای یار جوان به خردسالی

آسیب خرد به چهره و زلف
آشوب جهان به خط و خالی

یک جلوه ز عکس رویت افتاد
بر روی مظاهر و مجالی

خورشید و مه و ستاره و چرخ
زان جلوه عیان شدند حالی

ای گوهر درج لامکانی
وی اختر برج لایزالی

در چشم نه بلکه در ضمیری
در بزم نه بلکه در خیالی

درکشور حسن بی نظیری
در عالم عشق بی همالی

یکجرعه ز جام توست جمشید
یک لمعه ز نور توست خورشید


ای آینه ی جمال توحید
ای کائنه ی کمال تمجید

هم فاتحه ی صحیفه ی جود
هم خاتمه ی کتاب تأیید

وصف تو برون ز عدّ و تعداد
مدح تو فزون زحد و تحدید

در وصف رخت ندیده گوید
هر کس سخنی به حدس و تقلید

در وصف تو آیتی ست اخلاص
در مدح تو سوره ای ست تحمید

ای نقطه زیر بای بسمل
انموزج داستان تجرید

کردی چه سفر ز کوی اطلاق
زی کشور قید و ملک تقیید

از نقطه ی خال دال زلفت
چون قافیه باز ذال گردید

گفتی چو به لب رسید جانت
خواهی رخ دلفریب من دید

صد بار به لب رسید جانم
در حسرت این خیال و امید

شد معرفت تو اصل توحید
دیباچه فصل و وصل توحید

خیز ای مه و سازگیر و بربط
ریزای بت ساده باده در بط

بط چیست خم و سبو کدام است
بر خیز و بریز باده در شط

ای تازه جوان که چهرت از خال
روزی ست به تیره شب منقط

باللَه که از این شراب احمر
یک جرعه مده به شیخ اشمط

آن شیخ دو مو که خورده صد تاب
موی زنخش چو مار ارقط

ما گر بخوریم باده اولیست
شیخ ار نزند پیاله، احوط

من گر نوشم شوم خردمند
شیخ ار نوشد شود مخبط

شاهد چو خورد شود هشیوار
زاهد چو خورد شود مخلط

از روز ازل که کاتب صنع
بر لوح شهود زد قلم قط

بنگاشت به ساق عرش از غیب
کلک ازلی خطی مقرمط

بر مصحف جود اولین سطر
بر لوح وجود آخرین خط

الله و محمد و علی بود
با نص جلی علی ولی بود

آئینه ی کبریا علی بود
مرآت خدانما علی بود

پیری که به بر نمود تشریف
از خلقت هل اتی علی بود

شاهی که به سر نهاد دیهیم
از افسر انما علی بود

هر نامه که شد فرود از حق
در مدحت مرتضی علی بود

هر جلوه که کرد چهره ی دوست
بر خاطر اولیا، علی بود

هر نامه که از خدای جبریل
آورد به مصطفی علی بود

یک حرف بس است اگر کسی هست
در خانه که حرف با علی بود

آن نقطه ی با که پیش یکتا
پشتش به دعا دو تا علی بود

با ختم رسل عیان و پنهان
با سائر انبیا علی بود

مقصود ز طوف حج و عمره
وز کعبه و ازمنا علی بود

مطلوب ز رکن زمزم و حجر
از مروه و از صفا علی بود

بر موضع خاتم نبوت
آن کس که نهاد پا، علی بود

مجموعه ی ما سوا علی بود
انموزج ماورا علی بود

کام همه را روا علی بود
درد همه را دوا علی بود

دستی که به جود کشتی نوح
آورد به اِستوا، علی بود

آن کو به خلیل نار نمرود
بنمود گل و گیا، علی بود

آن حرف ندا که گفت یونس
در ظلمت بحر، یاعلی بود

آن کس که به دستش از دل حوت
ذوالنون بشد رها، علی بود

آن کس که عصا به دست موسی
بنمود چو اژدها، علی بود

آن کس که به نام اوست بسمل
بر مصحف اصطفا علی بود

بر قلب ولی که عرش رب است
آن کس که قداستوا علی بود

بر دوش نبی که برتر از عرش
آن کس که نمود جا، علی بود

آن کش به احد نمود احمد
از ناد علی ندا علی بود

شایسته ی هل اتی علی بود
زیبنده ی لافتی علی بود

هم اول و مبتدا علی بود
هم غایت و منتهی علی بود

آن کش بهکتاب حضرت حق
فرمود بهه حق بنا، علی بود

آن شه که قبول خواهد از لطف
فرمود مدیح ما علی بود

این مدح به خورد ماست ورنه
کی در خور سرتقی علی بود

آن پرده فکن که پرده برداشت
ازلو کشف انغطا علی بود

گر پرده ز چهره برفکندی
گفتی همه کس، خدا علی بود

بی پرده بگو علی خدا نیست
لیکن زخدای هم جدا نیست

یا من هو اولٌ و آخر
یا من هو باطنٌ و ظاهر

یا من هو شاهد و مشهود
یا من هو غائبٌ و حاضر

یا من هو طالبٌ و مطلوب
یا من هو حاضرٌ و ناظر

یا من هو ساکنٌ و ثابت
یا من هو سائرٌ و دائر

یا من هو فاتحٌ و خاتم
یا من هو غالبٌ و قاهر

یا من هو عالم الخفیات
یا من هو سامع السرائر

یا من هو صارف البلیات
یا من هوا واقف الضمائر

فی مدحک لیس تکفی الاقلام
فی وصفک لاتفی المحابر

ما قلت من المدیح شیئا
واسود صحائف الدفاتر

آن نقطه توئی که میزند دور
بر گرد تو این همه دوائر

آن چهره ی تو نهان و ظاهر
در روی مجالی و مظاهر

این دفتر ما به آخر آمد
وصف تو نمی رسد به آخر

در روی تو از هدی اساریر
در موی تو از خدا سرائر

گیسوی تو همچو لیل یلدا
ابروی تو همچو سیف شاهر

ها وجهک فی دجی الظفائر
ها خدک فی عمی الغدائر

کاالشمس بدت من السحائب
کاالبدر انار فی الدیاجر

ای صاحب تخت و بخت و دیهیم
سلطان سریر هفت اقلیم

ای جلوه ای از رخ تو جنت
وی رشحه ای از لب تو تسنیم

آداب حقوق و بندگی را
کردی تو به جبرئیل تعلیم

وصفی ز رخ تو بود یاسین
نعتی ز لب تو بود حامیم

مقصود تو بودی از فواتح
مطلوب تو بودی از خواتیم

هر شام و سحر که خم کند پشت
چرخت چو گدا برای تعظیم

بخشیش ز مهر دامنی زر
ریزیش ز ماه خرمنی سیم

در روز ازل قلم چه بنمود
بر لوح نقوش حسن ترقیم

از دور خط تو داشت سرمشق
وز لعل لب تو کرد ترسیم

از خط تو کرد دوره ی نون
وز لعل تو برد حلقه ی میم

از چشم تو بود چشمه ی صاد
وز زلف تو بود دامن جیم

با حب و عداوت تو ز آغاز
چون گشت بهشت و نار تقسیم

وز خلد عدو چه دارد امید
از نار حبیب کی کند بیم

الخلد حلیف من یوالیک
و النار الیف من یعادیک


ای روی تو هادی مسالک
وی موی تو وادی مهالک

رویت تابان چو صبح روشن
مویت تاری چه لیل حالک

ای عقده گشای هر چه مشکل
ای راهنمای هر که سالک

مفتاح الخلد فی یمینک
اقلید النار فی شمالک

آن وجه خدا تویی که باقیست
جز تو همه فانی است وهالک

الشمس ینیر من ضیائک
والکون یمیر من نوالک

فراش نعیم تو ست رضوان
جلاد جحیم تو ست مالک

رخسار تو ماه لیلة البدر
گیسوی تو شام لیلة القدر

شاهی که امیر لوکشف بود
کشاف طلسم ما عرف بود

در بحر وجود و درج امکان
پوشیده چه لولوی صدف بود

او چون خور و ماورا سیاهی
او چون در و ماهوا خزف بود

بر چهره اش از حیا غباری
چون بدر که بر رخش کلف بود

از بهر نثار مقدمش عقل
جان و دل و دیدگان به کف بود

بشکست چو این صدف در این بحر
دیدم دُر وادی نجف بود

وصفش ز خرد سئوال کردم
آن بر در این سخن خرف بود

دیوان مصاحف ظهور است
عنوان محائف شرف بود

شایسته ی بزم حضرت حق
زان گشت که تحفة التحف بود

شمشاد قدش به گلشن قدس
زیبنده وراست چون الف بود

پشتش چو به بندگی دو تا شد
آن حرف الف چو حرف با، شد


ای روی تو اوضح الدلائل
وی موی تو اقرب الوسائل

ای مهر تو اسطع البراهین
وی زلف تو اقطع الدلائل

پیشت به نشان بندگی چرخ
بر بسته ز کهکشان حمائل

قلبی تو و دیگران قوالب
روحی تو و دیگران هیاکل

آن بحر عطا تویی که هرگز
چشم فلکت ندیده ساحل

آن مهر صفا تویی که از وی
اجرام زمین نگشت حائل

آن نقطه تویی که می زند دور
برگرد تو جو زهر و مائل

آن قطب تویی که می دهد چرخ
تدویر مه و مدیر و حامل

دیوان صحائف ظهورات
عنوان مصاحف فضائل

نی مهر فلک بدین کمالات
نی چهر ملک بدین شمائل

در طلعت تو شده هویدا
تمثال اواخر و اوائل

بر بسته خرد لب از تکلم
تا لعل تو حل کند مسائل

جبریل چو طفل چوب در مشت
نزد تو به لب نهاده انگشت


یا من هو مظهر العجائب
یا من هو مظهر الغرائب

یا من هو قادر و قاهر
یا من هو طالب و غالب

یا من هو حاضر و ناظر
یا من هو شاهد و غائب

یا من هو سائر و دائر
یا من هو طالع و غارب

یا من هو منجز المواعید
یا من هو منجح المطالب

یا من هو قاتل الطواغیت
یا من هو قامع الکتائب

ای تیغ تو همچو برق لامع
وی تیر تو چون شهاب ثاقب

تنساق لبابک المطایا
تزجی لجنابک النجائب

در وصف مدائح تو عاجز
صد صابی و صد هزار صاحب

در نعت فضائل تو ابکم
صد صابر و صد هزار صائب

یا من هو دافع البلایا
یا من هو عالم العواقب

جانم به لب آمد از اعادی
روزم به شب آمد از نواصب

قد ذاق من العدی الاحباء
فی غیبت سبطک المصائب

قد عاد من العد العوادی
قد ناب من النوی النوائب

بر جان ضعیف ما ببخشا
یا من هو طالب و غالب

برگیر به دست تیغ و بگذار
در دست مهین امیر صاحب

پور تو که در همه عوالم
بر مسند امر تو است نائب

یک بوسه بزن به چشم مستش
وان تیغ دو سر بده به دستش


بر بند میان به ذوالفقارش
بگشا گره از میان کارش

هر آیت و منقبت که داری
در پیش بنه به یادگارش

گیسو بگشا ز چین و تابش
رخساره بشوی از غبارش

بر گیر ز خواب صبحگاهان
آن نرگس مست پر خمارش

بر دار ز چهر مهر سیما
آن زلف پریش بی قرارش

ای دور فلک بپیچ تا روز
گرد شب تار انتظارش

بنشان به سریر اقتدارش
بفرست به صفّ کارزارش

گر چرخ سرش زحکم پیچد
از بند مجره کن مهارش

برعکس توالی ار زند دور
معکوس نما ره مدارش

از شرق عنان خور بگردان
وز جانب غرب سر بر آرش

قلابه ی چرخ را فرو پیچ
تا سیر کند به اختیارش

آن گل که خزان و دی نکرده ست
پژمرده عذار چون بهارش

آن ماه دو هفته ای که از عمر
افزون شده سال از هزارش

برنا و جوان چو عقل پیر است
شیر است نه بلکه شیر گیر است


ای چرخ کهن به طلعت نو
از روی تو مه گرفته پرتو

بندی ز کمند تو مجره
نعلی ز سمند تو مه نو

از حزم تو شد زمین گرانبار
وز عزم تو شد فلک سبک رو

در بزم سراید از تانّی
در رزم نماید از تک و دو

حزمت به زمین که اینچنین باش
عزمت به فلک که آنچنان رو

چرخ ار نه به کام تو زند دور
گامی بزن و به بام او شو

وان دشنه تیز ماه برگیر
و این خوشه ی نارسیده بدرو

چندان که بلا به پیر دهقان
افسون کندت ز حیله، مشنو

از شمع هلال دور کن نور
وز مشعل خور فرو نشان ضو

ای چاکر درگه تو قیصر
وی بنده ی محفل تو خسرو

جان بر لب و دل بهجان رسیده ست
و این کارد بهاستخوان رسیده ست


شمشیر تو در غلاف تا کی
گیتی به تو در خلاف تا کی

آن خال به زیر زلف تا چند
و این نافه نهان به ناف تا کی

اکسیر نمط نهفته تا چند
سیمرغ صفت به قاف تا کی

این ذلت و انکسار تا چند
و ین محنت و اعتساف تا کی

از دشمن و دوست طعنه تا چند
این فرقت و اختلاف تا کی

از خر صفتان سگ طبیعت
این باد بروت و لاف تا کی

از خوک رخان خرس سیرت
این یاوه و این گزاف تا کی

در دین نبی خلاف تا چند
از راه حق انحراف تا کی

از اهل دغا تقیه تا چند
بر کفر خود اعتراف تا کی

تا چند نگشته گرد کویت
و این کعبه نشد طواف تا کی

از دیده مردم ار چه دوری
در دیده ی دیده عین نوری


مهر رخ تو نهفته تا چند
راز دل ما نگفته تا چند

آن نرگس نیم خواب مخمور
چون بخت حبیب خفته تا چند

آن مهر وفا بابر تا کی
وان بدر صفا گرفته تا چند

در سینه دل حبیب بی دل
از آتش هجر تفته تا چند

بگذشت هزار سال افزون
در پرده مه دو هفته تا چند

روی تو ندیده وآستانت
هر صبح مژه نرُفته تا چند

گفتی و شنفتی و ندیدیم
این گفته و این شنفته تا چند

روی تو تمام تر ظهوری ست
نادیدن دیده از قصوری ست

35
| | |
تاریخ انتشار: 25 آذر 1404
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود