در این دفتر، اشعار علما و بزرگان حوزوی غیر معاصر منتشر شده است
آمد سحر ز کوی تو دامنکشان صبااهدی السّلام منک عَلی تابِع الهُداجز عشق هر چه هست ضلال است و گمرهیاز بنده راه راست، ز عشق است تا خدا
پیوند بُوَد با رگِ جان خار ستم راکو گریه که شاداب کند، کشت الم را؟صد شکر که در وادی تفسیدهی حرماندارد قدمم، در گِرهِ آبله یم را
گر نشد جان و دلم از رخ زیبای تو خوشمیکنم خاطر خود را به تمنّای تو خوشوعده امروز، به فردای قیامت دادیروزگار دل ما در غم فردای تو خوش
خوش آن که دلم آینه سیمای تو باشددر خلوت اندیشه، همین جای تو باشدفردوس بَرَد رشک بر آن سینهی گرمی کآتشکده ی حسن دل آرای تو باشد
چشم تو برانگیخت ز دل ذوق کهن رادر کام ورع ریخت میِ توبه شکن راتا نام شب وصل تو آمد به زبانمچون شمع لبم میمکد از ذوق دهن را
مرا آزاد میسازد ز دام دلتپیدنها جنون گر وسعتی بخشد به صحرای رمیدنهابهخاکافتادهی ضعفم، چو نقش پا در این وادیزمینگیر غبار خاطرم، از آرمیدنها
ای نام تو زینت زبانهاحمد تو طراز داستانهاتا دام گشاد، چین زلفتافتاد خراب، آشیانها
ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشددر دام مانده باشد، صیاد رفته باشدشادم که از رقیبان دامن کشان گذشتیگو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد