فصیح الزمان شیرازی

فصیح الزمان شیرازی

فصیح الزمان شیرازی

یک دل و این همه غم؟ بار خدایا مپسند


هست گیسوی تو در دست پریشانی چند
بُوَد این سلسله را، سلسله جنبانی چند

دوش در انجمنی بود سخن زآن سر زلف
جمع بودند در آن حلقه، پریشانی چند

فصیح الزمان شیرازی

گره گشای دو عالم علیّ عمرانی

به اختیار زدم دل به زلف یار، گره
به کار خویش فکندم به اختیار، گره

صبا چگونه گشاید ز زلف یار گره؟
که هست هر گره زلف او هزار گره

فصیح الزمان شیرازی

همیشه تنگ دل از روزگار در گله باشد

مرنج از این که دلم از لب تو در گله باشد
کسی که کام ندیده‌ست تنگ حوصله باشد

دهن به شِکوه مکن باز از تو گر گله‌مندم
همیشه تنگ دل از روزگار در گله باشد

فصیح الزمان شیرازی

مژده که یارم ز سفر آمده


مژده که یارم ز سفر آمده
شاخه‌ی امّید ثمر آمده
طالع فرخنده ز در آمده
زیور پاکیزه گهر آمده
گوهر رخشنده‌ی والای من

فصیح الزمان شیرازی

به عالمی نفروشیم تار موی تو را

کسی که گفت به گل نسبتی‌ست روی تو را
فزود قدر گل و کاست آبروی تو را

ز پند من عرقت بر رخ است نی ز رقیب
رقیب، روی تو خواهد، من آبروی تو را

فصیح الزمان شیرازی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

همه موسم تفرج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی