مرا از دست شد زیبانگاری
بهشتی طلعتی خرّم بهاری
بهشتی کآدمش نادیده در خواب
بهاری کز گلشن نارسته خاری
یگانه نقش قدرت کآفرینش
از او بودش جمال و افتخاری
صباحت فتنه بر وی چون ملاحت
به هر عضوش ز خوبی یادگاری
به روی چهرهاش هر تار گیسو
نهان کردی به زیر شب نهاری
ز من جان دادن از دلبر نگاهی
ز من دل باختن از وی نماری
از او رمزی و از من انقیادی
از او غمزی و از من انکساری
نه بی رویش مرا در دیده نوری
نه بی یادش مرا در دل قراری
یسارم داشت از یمنش یمینی
یمینم داشت از فَرّش یساری
چو او شد از کنارم، بخت بیدار
وداعی کرد و خفت اندر کناری
به هر باری که «حیرت» یادش آرد
بر اندوهش شود افزوده باری
ندانم شرح غم را بر که خوانم
که بنماید پی دل راه چاری
نداند چیست حال سوگواران
به عالم هیچ کس جز سوگواری