نگارم آمده از در چو ماه تابان است
ز دیدن رخش اشکم ز دیده ریزان است
فکنده زلف پریشان خویش از چپ و راست
به سان مار که از آدمی گریزان است
خدا گواست که از نیش تیر هر مژه اش
جراحتی ست به پیکر مرا که سوزان است
کشیده تیغ دو ابرو ز بهر کشتن من
ندا کند که بدانید عید قربان است
به گوشه ی لب او جا گرفته هندویی
شکرفروش در آن مملکت فراوان است
خدای را صنما ظلم و جور تا کی و چند
بر این ستم زده کاو مبتلا به هجران است
نمای رحم به "بلبل" که در فراق تو گل
ز شام تا به سحر از غمت در افغان است