میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

با گران جانان سخن گفتن گران جانی بود


می‌ زدن در بزم نادانان ز نادانی بُوَد
با گران جانان سخن گفتن گران جانی بود

راح ریحانی به جز با یار روحانی منوش
این سخن بشنو که از اسرار روحانی بود

پاکبازان را چرا ناید به آسانی به دست
آن¬چه را قسم هوسناکان به آسانی بُوَد

بارها گفتیم و نشنیدی که ننگ آصف است
در کف اهریمن ار لعل سلیمانی بُوَد

خلق را ورد زبان، یار است جانا با دروغ 
روز و شب پیدا و پنهان آن چه می‌دانی بُوَد

آشکارا بر سر بازارها گفتند و باز
می‌فریبی خویش را کاین راز پنهانی بود

می‌برد باد صبا در گوش نااهلان پیام
در سر زلف تو گر حرف از پریشانی بود

نام انسان نیست جز با صاحب ناموس و ننگ
هر که بی‌ناموس و ننگ آمد نه انسانی بود

این چنین کز هر طرف سنگ ملامت می‌رسد
خانه‌ی ناموس جمعی رو به ویرانی بُوَد

هر گدا، چشم طمع دارد به این خوان کرم
بس که در کوی تو هر شب ساز مهمانی بُوَد

ما و دل رفتیم از کوی تو همراه «حبیب» 
خاتمی کش دیو زد بر دیو ارزانی بود

پشت پا بر ما زدن با دیگران صهبا زدن 
حرف بی‌پروا زدن آخر پشیمانی بود

من به هر دین، کافرم از گبر و ترسا بدترم
در سر زلف تو گر یک مو مسلمانی بُوَد 
 

103
| | |
تاریخ انتشار: 1 خرداد 1404
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود

بیشتر بخوانیم