در این دفتر، اشعار علما و بزرگان حوزوی غیر معاصر منتشر شده است
حکایت مختصر با خامه گفتا طبع سرشارمچو من گویندهی تاریخ کمتر کس در ایران بینبرآر، از «بحر» فکرت سررقم کن سال تاریخش« زِ توپ روسِ بیدین، منهدم ارکان ایمان بین» =1330 هـ.ق
روزی وقت پسین برای رفع ملالز شهر بیرون شدم، به صحنه ی فوتبالشفق برآورده بود، منظرهای دلپذیرکه سوی خود میکشید چشم و دل اهل حال
خیزید و روید از پی تابوت و کفن وایای وای وطن وایاز خون جوانان که شده کشته در این راهرنگین طبق ماهخونین شده صحرا و تل و دشت و دمن وایای وای وطن وای
به بند زلف تو دل مبتلای خویشتن استکه مرغ هرزه به دام از هوای خویشتن استدر این چمن گل و خار ار قرین یکدگرندعجب مدار که هر یک به جای خویشتن است