سید روح الله موسوی خمینی
13 اردیبهشت 1404

‏‏عاکف درگه آن پَرده نشینم شب و روز

جز سر کوی تو ای دوست ندارم جایی‏
‏‏دَر سرم نیست بجُز خاک دَرت سودایی‏

‏‏بَر در میکده و بُتکده و مسجد و دیر‏
‏سَجده آرم که تو شاید نظری بنمایی‏

‏‏مشکلی حل نشد از مَدرسه و صحبت شیخ‏
غمزه ای! تا گره از مشکِل ما بگشایی‏

‏‏این هَمه ما و منی صوفی دَرویش نمود‏
جلوه ای! تا من و ما راز دلم بزدایی‏

‏‏نیستم نیست، که هستی همه در نیستی است‏
هیچم و هیچ، که دَر هیچ نظر فرمایی‏

‏‏پی هر کس شدم از اهل دل و حال و طَرب
‏نشنیدم طرب از شاهد بزم آرایی‏

‏‏عاکف درگه آن پَرده نشینم شب و روز‏
‏‏تا به یک غمزۀ او قطره شود دَریایی‏

 

24
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود