جز سر کوی تو ای دوست ندارم جایی
دَر سرم نیست بجُز خاک دَرت سودایی
بَر در میکده و بُتکده و مسجد و دیر
سَجده آرم که تو شاید نظری بنمایی
مشکلی حل نشد از مَدرسه و صحبت شیخ
غمزه ای! تا گره از مشکِل ما بگشایی
این هَمه ما و منی صوفی دَرویش نمود
جلوه ای! تا من و ما راز دلم بزدایی
نیستم نیست، که هستی همه در نیستی است
هیچم و هیچ، که دَر هیچ نظر فرمایی
پی هر کس شدم از اهل دل و حال و طَرب
نشنیدم طرب از شاهد بزم آرایی
عاکف درگه آن پَرده نشینم شب و روز
تا به یک غمزۀ او قطره شود دَریایی