تقویم ها شاداب،
وَ لحظههای زندگی آن سان که باید بود
و دشتهای عشق،
در سایه ی سبز وزش های مجدد بود
باغ الهیات،
از سمت حکمتهای شرقی گسترش می یافت
و فصل های ما،
سرشار از تفسیر گل های مجرد بود
اوقات خوبی بود،
انگار در زیباترین فصل زمین بودیم
دنیا صفایی داشت
و دوستی های زلال ما زبان زد بود
در ساکت شب ها،
سمت سفرهای تماشا سیر می کردیم
و ماه می تابید
و جاده های جمکران در رفت و آمد بود
هستی شکوفا بود
و فیلسوفان باغبانان خرد بودند
از چشمهی اشراق،
گلخانهی اندیشه های ما مسوّد بود
من شعرهایم را،
وقت غروب از روی پل آواز می کردم
باران تداوم داشت
و رودخانه غرق آواهای ممتد بود
شمع بلند شوق،
در خلسه های قدسی اخلاق می تابید
جان های مشتاقان،
دائم به تأییدات ربّانی مؤید بود
در حلقه های بحث،
گل های خوش بوی شریعت پرورش می یافت
و دشت های فقه،
در سایه ساری از فقیهان سرآمد بود
شب های فیضیه،
مانند شب های حرم شور عجیبی داشت
در تاب و تب بودیم
و شور و شوق دوستان در عشق بی حد بود
حسّ غریب من،
در سایهی اوصاف کاشی ها قدم می زد
آیینهی دل ها،
مجذوب ایوان های موزون زبرجد بود
از خاک تا افلاک،
از پلّه های سنگی دارالشفا، تا عرش
پای عبور ما،
بین زمین و آسمان هر شب مردد بود
این سال ها اما،
در حجره های ساحلی جای کسی خالی ست
ای حسرت سرشار!
تقدیر من در فصل فرداها چه خواهد بود؟