تو راز بزم مستان را چه دانی
تو سّر می پرستان را چه دانی
تو را با جسم خاکی هست صد کار
رموز باطن جان را چه دانی
میان جوی آبی همچو قطره
تو عرض و طول عمّان را چه دانی
میان جهل و نادانی شدی غرق
تو علم و عشق و عرفان را چه دانی
گرفتار و اسیر خاک و آبی
صفای کوی جانان را چه دانی
مقید کرده ای دل را به ظاهر
عزیزا حُسن پنهان را چه دانی
ندانی درد عشق و وصل و هجران
طبیب و درد و درمان را چه دانی
تا باشی بی خبر از عشق "مسکین"
حدیث عشق بازان را چه دانی