سید سلمان علوی
3 اردیبهشت 1404

بانو وضو گرفتنت آنک، آغاز آب‌های جهان است

بسم الله الرّحمن الرّحیم
انّا انزلناه فی لیلة القدر...

مثل نزول لحظه‌ی توحید در قطره‌های نازک باران
آن سوی اشک‌های خداوند، «لیله» زنی است روشن و پنهان

با لیله داستان بلندی‌ست در سینه‌ی سترگ خداوند
پیراهنش سپیدتر از نور با چادری سپیدتر از آن

بیش از هزار ماه، درخشان، پیش از هزاره‌های نیایش
روح هزار ساله‌ی مهجور در کوچه‌های شهر رسولان

فانوس در اطاق خدا بود، فانوس را گرفت و کمی بعد
از ناودان عرش الهی جاری شد آیه‌های درخشان

برداشت چادر سفرش را، یک پرده از غم پدرش را
می‌خواست تا نخوانده نماند، آیات بکر روضه‌ی رضوان

وقتش رسیده بود که باران بر خاک‌های مرده ببارد
وقتش رسیده بود که کم کم آدم شود طبیعت بی‌جان

شیرین‌ترین بشارت ایزد، قرآن‌ترین کلام محمّد
بار امانتی که نشسته‌است بر دوش جهلِ حضرت انسان

آنقدر مختصر شد و کوتاه تا قدر آسمان و زمین شد
پیراهنی سیاه به تن داشت با یازده ستاره به دامان

«لیله» زنی که بغض نگاهش، در خنده‌های گاه به گاهش
آواز عارفانه‌ی قوهاست در آفتاب ظهر زمستان

آنگاه چشم‌های ترش را... یا فکر کن که بال و پرش را...
اصلا تمام دور و برش را... ای وای وای وای بر انسان

یا فکر کن که سوخته باشد وقتی که چشم دوخته باشد
در چشم کودکان هراسان در عصر خیمه‌های فروزان

زنهار تا نسوخته باشد وقتی هزار سال کشیده‌ست
چشم انتظاری پسرش را ـ ارواحنا فداه ـ به دندان

با «لیله» داستان بلندی‌ست، اینجا مجال بیشترش نیست
امّا همین قصیده‌ی کوتاه، تاریخ را رسیده به پایان

پاکیزه‌ای که میل وضویش، آغاز آب‌های جهان است
در قامتش تمامِ تمدّن، سجّاده‌اش حقیقت ادیان
::
ای خون‌بهای وحدت مستور، بانوی بی‌نهایتِ رنجور
بودی و آفریده شدی باز در وسعت تجلّی سبحان

توصیف سجده‌های تو... یاحق! تسبیح اشک‌های تو... یاهو!    
از بی تو ماندگان به هیاهو جز یاوه چیست در صف عرفان؟

تعظیم اگر به پای تو باشد، مریم شوند خیل ملائک
تقدیر اگر هوای تو باشد، «سلمان» کوچکی است «سلیمان»

از داغ‌های کهنه یکی را در من بریز و تازه‌ترم کن
یا با نگاه خویش نگه دار، یا در پناه خویش بسوزان

13
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود