حسن حسن زاده آملی
16 اردیبهشت 1404

ماییم و رخ يار دل آرام و دگر هیچ

ماییم و رخ يار دل آرام و دگر هیچ
ما راست همين حاصل ايام و دگر هيچ

ای زاهد بيچاره كه داری هوس حور!
ای وای تو و آن هوس خام و دگر هيچ

خواهی كه زنی گام به امّيد وصالش
بايد گذری اولاً از كام و دگر هيچ

از خدمت نفست ببُر ای‌دوست كه اين دون
گرگی‌ست كه هرگز نشود رام و دگر هيچ

يارب چه توان گفت مر اين مرده دلان را
كاين‌ها كه شما راست، بوَد دام و دگر هيچ

خواهی گذرد صيت تو از مشرق و مغرب
می‌باش یکی بنده ی گمنام و دگر هيچ

از پرتو جام و رخ ساقی، به سحرها
نجم است فروزان به بر و بام و دگر هيچ

10
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود