فصیح الزمان شیرازی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی

به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم
همه جا به هر زبانی، بوَد از تو گفتگویی

غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو ببُر سر از تن من ببَر از میانه گویی

به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شده‌ام ز ناله، نالی، شده‌ام ز مویه، مویی

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی

شود این که از ترحم، دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی

بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبوئی

همه موسم تفرج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی

نه به باغ ره دهندم، که گلی به کام بویم
نه دماغ اینکه از گل شنوم به کام، بویی

بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپید رویی

ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند
رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کویی

نظری به سویِ «رضوانیِ» دردمندِ مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویی
 

227
| | |
تاریخ انتشار: 10 اردیبهشت 1404
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود

بیشتر بخوانیم