دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست، ولی موی شکافت
اندر دل من، هزار خورشید بتافت
وآخر به کمال ذرهای راه نیافت 
::
کفر چو منی، گزاف و آسان نَبُوَد
محکمتر از ایمان من، ایمان نَبُوَد
در دهر چو من یکی و او هم کافر؟
پس در همه دهر یک مسلمان نَبُوَد 
::
می، حاصل عمر جاودانیست بده
سرمایهی لذت جوانیست بده
سوزنده چو آتش است، لیکن غم را
سازنده چو آب زندگانیست بده 
::
ای کاش بدانمی که من کیستمی
سرگشته به عالم از پی چیستمی
گر مقبلم آسوده و خوش زیستمی
ور نه به هزار دیده بگریستمی 
 
:
 
ای درد و نفس، عمر تو افزاینده
بادی ست نفس، شونده و آینده
بر باد نهادهای بنای همه عمر
بر باد کجا بُوَد بنا پاینده؟