ای به حُسن از همه خوبانِ جهان برده گرو
وز رخِ ماهِ تو خورشیدِ فلک یافته ضو
قوس ابروی تو بر صورتِ صافی به مَثَل
آن چنان است که در آینه عکسِ مَهِ نو
شبِ تارش همه چون روز بُوَد هر که بدید
ماهِ روی تو که بُرده ست ز خورشید گرو
هر که در مزرعِ دل تخمِ وفای تو نَکِشت
حاصلی غیرِ ندامت نبرد وقتِ درو
ناصح از دردکشان بهرِ خدا دست بدار
واین نصیحت ز منِ زارِ پریشان بشنو
گر تو کالای وفا یک عدست هست بیار
ورنه صد خرمنِ تقوا نخرم من به دو جو
میشود چاک، سرِ کوه کن از تیشهی عشق
میبرد کامِ دل از صحبتِ شیرین خسرو
«کوثرا» یک نفس از کوی مغان روی متاب
ور دو صد بار برانند، تو نومید مشو