عُمرِ خضر و نعمتِ جاوید کی باشد در آب
گر نریزد دستِ ساقی جرعهای از می در آب
پخته گشتم تا نهادم پای در دریای عشق
اندر آتش اوفتادم تا نهادم پی در آب
گر بُوَد در راه وصلش آب و آتش صدهزار
افکنم من خویشتن را هی در آتش، هی در آب
صوفی از میخانه صافی شد، نه از مسجد، بلی
اندر آتش میشود زر خالص از غَش، نی در آب
زندهی انفاسِ پاکِ نیک مردانِ حقم
گرچه نازل شد «مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيّ» در آب
«کوثرا» اندر فراقِ آن بتِ سیمین عِذار
سینهام تا کی در آتش، دیدهام تا کی در آب؟