هرگز به جهان کار کجان راست نیایدتیری که بُوَد کج، به نشان راست نیایداز فیض خموشی، بشنو مدح خموشیتعریف خموشی به زبان راست نیاید
ای ذلیل آرزوها، با دو صد عیب چنینچون توانی گشت در درگاه عزّت ارجمند؟نشنوند اهل زمان گر شعر «واعظ»، دور نیستزآن که شعر خال و خط خواهند، این پند است پند!
ز پرگویی زبان کس را وبال دین و جان گرددسخن گر بر زبان یک نقطه افزاید، زیان گرددامانتدار حرف خود، مگردان سادهلوحان رانفس در خانهی آیینه، نتواند نهان گردد
دل با توکّل است، گرَم کیسه بیزر است گر دست مفلس است، ولی دل توانگر استباشد توانگری نه همین جمع ملک و مالبر دادن است هر که توانا، توانگر است
به آشوب جهان هر کس که تن درداد، فارغ شدز سیل تندی توسن، چه پروا خانهی زین را؟گذشتن از بر بدطینتان، بدطینتی آردگذار از شورهزاران، شور سازد آب شیرین را
ای نام دل گشای تو عنوان کارهاخاک درِ تو آب رخ اعتبارهاخورشید و مه، دو قطره ز باران فیض تومدّی ز جنبش قلمت روزگارها