دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
انا فتحنا! پیروز ماییم!کابوس شیطان! خشم خداییم الله اکبر ! الله اکبرما همزبانیم ! ما هم صداییم!
سجاده ام پهن است یک گوشه تا حال من خوب است حال زندگی خوب استآرامش این خانه یعنی مندور از هیاهوی مجازی باشم این شب ها
با رنگ خدا به رنگ پایان دادیمبا آینگی به سنگ پایان دادیمگفتند به ما جنگ طلب، ما صلحیمبا موشک خود به جنگ پایان دادیم
آوارهی روزگار آوارهتریاز پارهی نقشه، نقشهای پارهتریتو قایق کاغذی و ایران، طوفانبا هر موج جدید بیچارهتری
زین پس جغرافیای صدپاره توییسرگشته و گمگشته و آواره توییهی موشک و هی موشک و هی موشک و هی!بیچاره ی بیچاره ی بیچاره تویی!
هر کس که به دل ولای حیدر داردباید که در این رزم قدم بردارد "ای صاحب ذوالفقار وقت مدد است"این بار غدیر بوی خیبر دارد
غرض: نقض عدالت باز در بار صدم حتی! وسیله: بمب های فسفر مثل اتم حتی! هدف: بیمارهای خسته و مجروح، مادرهاتمام کودکان زخمی زیر سِرُم حتی...
مزن به خواب خودت را، صدا صدای اذان استمبین سیاهی شب را، ببین سپیدهدمان استمباد اسیر سکوت و سکون شب شده باشیکه زندگی هیجان و حیات در ضربان است
دنیای ظلمانی چه تلخ است!دیگر رها کن ای دل من!هر لذت دل بستنی رااین است دنیا!پر می کند از نعش سرد کودکان یخچال های بستنی را
این انقلاب چشمه ای از انقلاب توستپیروزی اش مقدمه ی فتح باب توستای نور محض وعده ی صادق خود تویی چشمِ امید این همه عاشق خود تویی
پس از حاج قاسم ولی شب به شب من به آن ماه خونین بدن فکر کردم شدم عاقبت غرق نصرمن الله ...به چشمان سیدحسن فکر کردم ...
بتاب ای لاله ی پرپرهوای عالم از عطر تو آکنده ستچقدر این صبحدم زیباستچقدر این جلوه ی خونین برازنده ست
بعد از این توفان سنگین فصل باران های آهنگین می آیدکاروان در کاروان گل، با صدای پای فروردین می آیدروح صحراها گل افشان، جان مشرق ها و مغرب ها درخشانخاک لبریز از نیایش، از تمام دشت ها آمین می آید
ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﭖﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻌﺮﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺑﻤﺐ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻌﺮ
قلم شکسته، نفس خسته، این نفس زخمیستو قلب کوچک من -گرچه در قفس- زخمیستنفس بریده، قلم درد میکشد امشبتمام دور و برم درد میکشد امشبقلم نشسته که از بغض مرد بنویسداز ازدحام نفسگیر درد بنویسدستارگان همگی یک به یک شهید شدندو با گذشت زمان ماضی بعید شدندقلم نشسته که از خواب ما گلایه کندنشسته است که از ما به ما گلایه کنداز این حکایت خونبار با که بنویسمبدون دغدغه بگذار تا که بنویسم