اعتراض
اسماعیل سالک

استقبال از مستزداد میرزاده عشقی

به دنبال تصویب قانون نظام وظیفه عمومی در زمان رضاشاه، اولین کمیسیون سربازگیری در سال 1312 ش در خوسف دایر شد.
سالک این شعر را در پی سوءاستفاده و ظلم های مسئولان این کمیسیون سرود و به صورت شب نامه منتشر کرد

سیدعبدالله حسینی

روزگار فخیم فقه

این شعر را در سال ۱۳۶۶ بعد از انتشار منشور روحانیت توسط حضرت امام سرودم. آنروز ها اگرچه توسط طلاب جوان حوزه بسیار مورد استقبال قرار گرفت اما برخی از اعاظم حوزه بر من شوریدند و شهریه مرا قطع کردند و از مدرسه ای که درآن ساکن بودم عذرم را خواستند.  اما وقتی شعر بدست حضرت امام رسید و بعد از قرائت شعر توسط مرحوم توسلی پیام دادند که روح القدس بر زبان شما جاری کرده است، دلم آرام گرفت. 

محمدحسن سالک سبزواری

مادّه تاریخ واقعه‌ی به توپ بستن گنبد بارگاه حضرت رضا علیه السلام

حکایت مختصر با خامه گفتا طبع سرشارم
چو من گوینده‌ی تاریخ کمتر کس در ایران بین

برآر، از «بحر» فکرت سررقم کن سال تاریخش
« زِ توپ روسِ بی‌دین، منهدم ارکان ایمان بین» 
=1330 هـ.ق 
 

سید صدرالدین بلاغی نائینی (صدر بلاغی)

فوتبال

روزی وقت پسین برای رفع ملال
ز شهر بیرون شدم، به صحنه ی فوتبال

شفق برآورده بود، منظره‌ای دلپذیر
که سوی خود می‌کشید چشم و دل اهل حال

سید اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)

ای وای وطن وای

خیزید و روید از پی تابوت و کفن وای
ای وای وطن وای

از خون جوانان که شده کشته در این راه
رنگین طبق ماه
خونین شده صحرا و تل و دشت و دمن وای
ای وای وطن وای

سید عبدالرحیم سبزواری (عبرت)

که شیخ صومعه خود مبتلای خویشتن است

به بند زلف تو دل مبتلای خویشتن است
که مرغ هرزه به دام از هوای خویشتن است

در این چمن گل و خار ار قرین یکدگرند
عجب مدار که هر یک به جای خویشتن است

محمد مهدی خانمحمدی

که بسته شد حرم و باز شد ستاد شما

غبار فرش حرم سرمه ی بروجردی ست
که نور علم کجا و کجا سواد شما

به روز واقعه شرمنده ی حرم هائید
عرق نشسته به پیشانی معاد شما

سید سلمان علوی

و ای حقوق بشر، خاک... خاک بر سر تو

قلم شکسته، نفس خسته، این نفس زخمی‌ست
و قلب کوچک من -گرچه در قفس- زخمی‌ست

نفس بریده، قلم درد می‌کشد امشب
تمام دور و برم درد می‌کشد امشب

قلم نشسته که از بغض مرد بنویسد
از ازدحام نفس‌گیر درد بنویسد

ستارگان همگی یک به یک شهید شدند
و با گذشت زمان ماضی بعید شدند

قلم نشسته که از خواب ما گلایه کند
نشسته است که از ما به ما گلایه کند

از این حکایت خونبار با که بنویسم
بدون دغدغه بگذار تا که بنویسم